روابط عمومی انجمن
احمد شاملو (۲۱ آذر ۱۳۰۴–۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد یا الف. صبح، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگنویس ایرانی و از بنیانگذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود.[۳][۴] شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش افسر ارتش بود و پیوسته از این شهر به آن شهر اعزام میشد و از همین روی، خانواده اش هرگز نتوانستند برای مدتی طولانی جایی ماندگار شوند. زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیتهای سیاسی، پایانِ همان تحصیلات نامرتب را رقم میزند.[۵] شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونهای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر شاملویی که هم اکنون یکی از مهمترین قالبهای شعری مورد استفاده ایران به شمار میرود و تقلیدی است از شعر سپید فرانسوی[۶] یا شعر منثور[۷] شناخته میشود. شاملو که هر شاعر آرمانگرا را در نهایت امر یک آنارشیست تام و تمام میانگاشت،[۸] در سال ۱۳۲۵ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نیمایی روی آورد؛ اما برای نخستین بار در شعر «تا شکوفهٔ سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به صورت پیشرو سبک نویی را در شعر معاصر فارسی شکل داد.[۹] شاملو علاوه بر شعر، فعالیتهایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمههایی شناختهشده دارد. مجموعهٔ کتاب کوچه او بزرگترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران میباشد.[۱۰] آثار وی به زبانهای: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی∗ ترجمه شدهاند. شاملو از سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال، مشاور فرهنگی سفارت مجارستان بود.[۱۱]
«نخستین شب شعر بزرگ ایران» در سال ۱۳۴۷، از سوی وابسته فرهنگی سفارت آلمان در تهران برای احمد شاملو ترتیب داده شد.[۱۲] احمد شاملو پس از تحمل سالها رنج و بیماری، در تاریخ ۲ مرداد ۱۳۷۹ درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شدهاست. عشق، آزادی و انسانگرایی، از ویژگیهای آشکار سرودههای شاملو هستند.[۱۳][۱۴] سنگ مزار او چندین بار از سوی افراد ناشناسی تخریب شده است.
محتویات [نهفتن]
۱ زندگی شخصی
۱.۱ تولد و سالهای پیش از جوانی
۱.۲ دوران فعالیت سیاسی و زندان
۱.۳ دستگیری و زندان
۲ زمینههای فعالیت
۲.۱ شعر و ترانه
۲.۲ روزنامهنگاری
۲.۳ ترجمه
۲.۴ فرهنگ نویسی
۲.۵ فعالیتهای سینمایی
۲.۶ دیگر فعالیتها
۳ رویدادهای مهم در زندگی شعری
۳.۱ آشنایی با نیما یوشیج
۳.۲ آشنایی با فریدون رهنما
۴ دیدگاههای شاملو
۴.۱ دربارهٔ شعر
۴.۲ دربارهٔ فردوسی و تاریخ ایران
۴.۳ دربارهٔ حافظ
۵ زندگی خانوادگی
۵.۱ نقش آیدا در زندگی شاملو
۶ سفرهای خارجی
۷ سالهای پایانی
۸ آثارشناسی
۹ جوایز
۱۰ پانویس
۱۱ منابع
۱۲ جستارهای وابسته
۱۳ پیوند به بیرون
زندگی شخصی
مطالب بخش «تولد تا جوانی» و «سفرهای خارجی» با توجه به اطلاعات ارایه شده در سالشمار زندگی احمد شاملو نوشته آیدا شاملو تهیه شدهاند. این سالشمار در منابع گوناگون از جمله وبگاه احمد شاملو، دفتر هنر،[۱۵] احمد شاملو شاعر شبانهها و عاشقانهها،[۱۶] شناختنامه،[۱۷] منتشر شدهاست. هر جا از منبع دیگری استفاده شده باشد، در پانویس ذکر شدهاست.
تولد و سالهای پیش از جوانی
احمد شاملو در ۴ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد.[۱۸] پدرش حیدر نام داشت، و به گفته شاملو در شعر «من بامدادم سرانجام...» از مجموعه مدایح بیصله مادرش کوکب عراقی شاملو، از مهاجران قفقازی بود که طی انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه، به همراه خانوادهاش به ایران کوچانده شده بود.[۱۹] دورهٔ کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش رضا شاه بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت میرفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. (به همین دلیل شناسنامه او در شهر رشت گرفته شد و محل تولد در شناسنامه، رشت نوشته شدهاست) دوران دبستان را در شهرهای خاش، زاهدان و مشهد و بیرجند گذراند و از دوازده سیزده سالگی شروع به ضبط لغات متداول عوام (که در فرهنگهای رسمی ثبت نمیشود) کرد. دوره دبیرستان را در بیرجند، مشهد، گرگان و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را مدتی در دبیرستان ایرانشهر و مدتی در دبیرستان فیروز بهرام تهران خواند و به شوق آموختن زبان آلمانی در مقطع اول هنرستان صنعتی ایران و آلمان ثبتنام کرد.
دوران فعالیت سیاسی و زندان
در اوایل دهه ۲۰ خورشیدی پدرش برای سر و سامان دادن به تشکیلات از هم پاشیدهٔ ژاندارمری به گرگان و ترکمنصحرا فرستاده شد. او همراه با خانواده به گرگان رفت و به ناچار در کلاس سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد. در بحبوحه جنگ جهانی دوم و ورود متفقین به خاک ایران، در فعالیتهای سیاسی علیه متفقین در شمال کشور شرکت کرد و بعدها در تهران دستگیر و به بازداشتگاه سیاسی شهربانی و از آنجا به زندان شوروی در رشت منتقل شد. پس از آزادی از زندان با خانواده به رضائیه (ارومیه) رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشهوری و فرقه دموکرات آذربایجان همراه پدرش دستگیر شد و تا کسب تکلیف از مقامات بالاتر دو ساعت مقابل جوخه آتش قرار گرفت. سرانجام آزاد شد و به تهران بازگشت. او برای همیشه ترک تحصیل کرد و در یک کتابفروشی مشغول به کار شد.
دستگیری و زندان
در سال ۱۳۳۲ پس از کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق و با بسته شدن فضای سیاسی ایران مجموعه شعر آهنها و احساس توسط پلیس در چاپخانه سوزانده میشود و با یورش مأموران به خانه او ترجمه طلا در لجن اثر زیگموند موریس و بخش عمده کتاب پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر مور یوکایی[۲۰] با تعدادی داستان کوتاه نوشتهٔ خودش و کتابها و یادداشتهای کتاب کوچه از میان میرود و با دستگیری مرتضی کیوان نسخههای یگانهای از نوشتههایش از جمله مرگ زنجره و سه مرد از بندر بیآفتاب توسط پلیس ضبط میشود که دیگر هرگز به دست نمیآید. او موفق به فرار میشود اما پس از چند روز فرار از دست مأموران در چاپخانه روزنامهٔ اطلاعات دستگیر شده، به عنوان زندانی سیاسی به زندان موقت شهربانی و زندان قصر برده میشود. در زندان علاوه بر شعر، به بررسی شاهنامه میپردازد و دست به نگارش پیشنویس دستور زبان فارسی میزند و قصه بلندی به سیاق امیر ارسلان و ملک بهمن مینویسد که در انتقال از زندان شهربانی به زندان قصر از بین میرود.[۲۱] مرتضی کیوان به همراه ۹ افسر سازمان نظامی حزب توده اعدام میشود و او در زمستان ۱۳۳۳ پس از تحمل یک سال حبس، از زندان آزاد میشود.
زمینههای فعالیت
شعر و ترانه
سال ۱۳۲۶ کار شاعری شاملو با انتشار دفتری به نام «آهنگهای فراموش شده» که تنها دفتر شعر او در قالب سنتی و موزون است، آغاز میشود. شاملو در مقدمه همان دفتر مینویسد:
«قطعاتی که در این کتاب جمع شدهاند، نوشتههایی است که در حقیقت میبایستی سوزانده شده باشد. آهنگهاییست که خیلی زود از یاد میرود... این قدمهای اولینِ کودکی است که میخواسته راه بیفتد. ناچار دستش را به دیوار میگیرد، دستش میلرزد. سست و مردد است و ناموزون راه میرود.»[۲۲]
سالها بعد، شاملو با انتشار قطعنامه شعر جدیدی را پایهگذاری میکند. رضا براهنی در اینباره مینویسد:
«در واقع شاملو با قطعنامه شعر جدیدی را پیشنهاد میکند و التزامی بسیار صریح را بر گُرده شعر میگذارد که شاید با ذات شعر به معنای واقعی منافات داشته باشد، ولی ضرورت زمانه، روانشناسی خود شاملو و اعتراض عمیق او به قرارداد از هر نوع، نگارش این شعر را ایجاب میکرد.»[۲۳]
در سال ۱۳۳۶ با انتشار مجموعه اشعار هوای تازه، به عنوان شاعری برجسته تثبیت میشود. این دفتر شامل فرمها و تجربههایی متفاوت در قالب شعر نو است. در همین سال مجموعهای از رباعیات ابوسعید ابوالخیر، خیام و باباطاهر را منتشر میکند. در سال ۱۳۳۹ مجموعه شعر باغ آینه منتشر میشود. معروفترین ترانههای عامیانه معاصر فارسی همچون پریا و دخترای ننه دریا در این دو مجموعه منتشر شدهاست.
عبدالعلی دستغیب منتقد ادبی که مجموعه نقدی بر آثار شاملو نوشتهاست،[۲۴] معتقد است که شاملو پس از نیما، بیشترین تأثیر را بر شعر و شاعران معاصر داشتهاست و بر این باور است که در میان شاعران معاصر ایران، عاشقانههای شاملو، زیباترین ترانههای عشق در شعر نوی پارسی است.[۲۵] شاملو مجموعهای از شعرهای سیاسی خود را به نام کاشفان فروتن شوکران - که در آن شعر «مرگ نازلی» در بزرگداشت وارطان سالاخانیان، مبارز مسیحی ایرانی است[۲۶]- و مجموعههای پریا، ترانه شرقی (لورکا)، مسافر کوچولو و یل و اژدها را دکلمه کردهاست و به صورت نوار صوتی منتشر شدهاند. چندین گفتگو از او به چاپ میرسد تا آن که در سال ۱۳۷۲ با کمی بازتر شدن فضای سیاسی ایران آثار شاملو به صورت محدود مجوز نشر میگیرند.
از آنجا که شاملو تثبیت کننده شعری نوپا بودهاست، شرح و نقدهای بسیاری دربارهٔ شعر او نوشته شدهاست. شمس لنگرودی نویسنده «تاریخ تحلیلی شعر نو» دربارهٔ شعر شاملو و شاعری او میگوید:
«شاملو متوجه شد که موسیقی کهن کلام میتواند آن روح را در محتوای او بدمد؛ نه موسیقی زبانِ روزمره. در نتیجه شعری سرود که صورت و محتوای هماهنگی داشت و همین امر باعث جذابیت شعر او شد. البته فقط این مسئله تأثیرگذار نبودهاست. شاملو از معدود شاعرانی است که برای همه نسلها شعر سرودهاست، یعنی از وقتی کودکی به دنیا میآید میتوان «بارون میآد جرجر» شاملو را برایش زمزمه کرد تا دوره نوجوانی و عاشقانهها، تا جوانی و روحیه انقلابی و تا دوره میانسالی و پیری که «در آستانه» شعری جاودانهاست.»[۲۷]
روزنامهنگاری
احمد شاملو در سال ۱۳۳۹ مدتی سردبیری هفتهنامه فردوسی را به عهده گرفته بود. او مجله را به شکل و اندازهای غیر از معمول مجله فردوسی درمیآورد و سنجاق ناشده و روزنامهوار به دست خواستاران میرساند. او بخشی از صفحات هفتهنامه را به چاپ نوشتههای پژوهشگران فرهنگ مردم، تحت عنوان «کتاب کوچه» اختصاص داده بود.[۲۸] در سال۱۳۴۰ با همکاری دکتر محسن هشترودی، ۲۵ شماره از هفتهنامه کتاب هفته را منتشر میکند. هفتهنامه کتاب هفته و خوشه از تأثیرگذارترین هفتهنامههای ادبی دههٔ ۴۰ بودند. در سال ۱۳۴۶ شاملو سردبیری قسمت ادبی و فرهنگی هفتهنامه خوشه را به عهده میگیرد. همکاری او با نشریه خوشه تا ۱۳۴۸ که نشریه به دستور ساواک تعطیل میشود، ادامه دارد. شاملو نام کاریکلماتور را در همین دوران است که برای نامیدن نوشتههای طنزآمیز پرویز شاپور میسازد که رفتهرفته رواج پیدا میکند و جا میافتد.[۲۹] در سال ۱۳۵۸ هفتهنامهٔ کتاب جمعه با سردبیری احمد شاملو و مدیریت عسکری پاشایی منتشر میشود. انتشار این هفتهنامه پس از ۳۶ شماره توقیف میشود.
ترجمه
شاملو در زمینه ترجمه نیز فعالیتهای زیادی دارد. با اینکه بحث ترجمههای شاملو، همانند برخی دیدگاههایش، منتقدانی نیز داشته و بحثانگیز بودهاست، با اینحال برخی از این ترجمهها، در شمار آثاری شناختهشده قرار دارند. یکی از این کارها، «ترانه شرقی و اشعار دیگر»، سرودههای فدریکو گارسیا لورکا با اجرا و صدای خودش بود که با استقبال فراوانی روبرو شد.[۳۰] از ۱۳۶۲ با تغییر فضای سیاسی ایران چاپ آثار شاملو نیز متوقف میشود. در حالی که کار و فعالیت شاملو متوقف نمیشود. نوار کاست سیاه همچون اعماق آفریقای خودم (ترجمهٔ شعرهای لنگستون هیوز) و سکوت سرشار از ناگفتههاست (ترجمهٔ شعرهای مارگوت بیکل)، کاری مشترک با محمد زرینبال با موسیقی بابک بیات منتشر میشود. از دیگر کارهای او در این زمینه میتوان به ترجمه «درها و دیوار بزرگ چین»، رمان «پابرهنهها» اثر زاخاریا استانکو، رمان «دن آرام» و شازده کوچولو[۳۱] اشاره کرد. هم چنین ترجمهٔ گیل گمش که قدیمیترین متن اسطورهای جهان است از دیگر کارهای ارزشمند شاملو در زمینهٔ تر جمه است.[۳۲]
فرهنگ نویسی
«کتاب کوچه» عنوان فرهنگنامهای است که به کوشش احمد شاملو و همسرش، آیدا سرکیسیان، در چندین مجلد به عنوان دائرةالمعارف فرهنگ عامیانهٔ مردم ایران تدوین شده و بعد از درگذشت شاملو، سرپرستی این مجموعه بر عهدهٔ همسرش، آیدا بودهاست.[۳۳]
این دانشنامه، دائرةالمعارف فرهنگ عامیانه مردم ایران در چندین جلد، شامل اصطلاحات، تعبیرات و ضربالمثلهای فارسی است. نخستین جلد این فرهنگ در سال ۱۳۵۶ از سوی انتشارات مازیار منتشر شد و پس از انتشار شش جلد آن تا سال ۱۳۶۲، انتشار این فرهنگ به دلیل مشکلات ممیزی تا سال ۱۳۷۲ در ایران متوقف ماند و تنها یک جلد از قصههای کتاب کوچه در سوئد منتشر شد.[۳۴] اسدالله امرایی در اینباره میگوید:
«کتاب کوچه یکی از بزرگترین دانشنامههای فولکلور مردم ایران است. شاملو البته این کار عظیم را یک تنه انجام میداد.»[۳۵]
این فرهنگنامه، اگر آنگونه که مؤلف در جلد اول بیان داشته انتشار یابد، جامعترین دائرةالمعارف فرهنگ و زبان عامیانه ایران است که تاکنون (۱۳۹۱) یازده جلد آن، تا پایان حرف «ج» ، منتشر شدهاست. از جمله ویژگیهای کتاب کوچه، استفاده از شماره ردیف برای هر مدخل است که ارجاعات نیز بر اساس این شمارهها صورت میگیرد.[۱۰][۳۶]
فعالیتهای سینمایی
در سال ۱۳۳۸ شاملو به اقدام جدیدی یعنی تهیه قصه خروس زری پیرهن پری (با نقاشی فرشید مثقالی برای کودکان دست میزند. در همین سال به تهیه فیلم مستند سیستان و بلوچستان برای شرکت ایتال کنسولت[۳۷] نیز میپردازد. این آغاز فعالیت سینمایی بحثانگیز احمد شاملو است. او بخصوص در نوشتن فیلمنامه و دیالوگنویسی فعال است. در سالهای پس از آن و بهویژه با مطرح شدنش به عنوان شاعری معروف، منتقدان مختلف حضور سینمایی او را کمرنگ دانستهاند. خود او میگفت: «شما را به خدا اسمشان را فیلم نگذارید.» و بعضی شعر معروف او «دریغا که فقر/ چه به آسانی/ احتضار فضیلت است» را به این تعبیر میدانند که فعالیتهای سینمایی او صرفاً برای امرار معاش بودهاست.[۳۸] شاملو در اینباره میگوید: «کارنامه سینمایی من یک جور نان خوردن ناگزیر از راه قلم بود و در حقیقت به نحوی قلم به مزدی!»[۳۹]
از میان فیلمنامههای شاملو میتوان به «بنبست» (۱۳۴۳، میرصمدزاده) محصول استودیو پانوراما و «فرار از حقیقت» (۱۳۴۵، ملک مطیعی) محصول مهتاب فیلم اشاره کرد.[۴۰]
در سالهای سینمای بعد از انقلاب هم شاملو فیلمنامهای با نام «میراث شوم» نوشت و در اختیار مسعود کیمیایی جهت ساخت قرار داد. داستان «میراث» در آذربایجان میگذرد و به نهضت آزادی طلبانه آذربایجان و برخوردهایش با حکومت وقت میپردازد. این فیلمنامه هرگز امکان ساخت را پیدا نکرد. کیمیایی دلیل فیلم نشدن آن در هنگام زندگی شاملو را مجوز ندادن وزارت ارشاد به این سناریو اعلام کرد.[۴۱]
دیگر فعالیتها
در سال ۱۳۳۹ با همکاری هادی شفائیه و سهراب سپهری اداره سمعی و بصری وزارت کشاورزی را تأسیس میکند و به عنوان سرپرست آن مشغول به کار میشود. در سال ۱۳۴۷ «شب شعر خوشه» را با همکاری دکتر عسگری و با حضور ۱۱۰ شاعر معاصر، نمایشگاه نقاشی منصوره حسینی، نمایشگاه کاریکاتور اردشیر محصص و تئاتر در در انتظار گودو را با هنرمندی داوود رشیدی، پرویز صیاد و پرویز کاردان برگزار میکند.
شاملو که به بریتانیا رفته بود، سه هفته پس از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ ایران و سقوط حکومت پهلوی، در ۱۱ اسفند به ایران بازمیگردد. او پس از بازگشت، به عنوان عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران انتخاب میشود و مقالهها و مصاحبههای متعددی پیرامون تحلیل و آسیبشناسی انقلاب و مسایل روز سیاسی و اجتماعی از او در مجلات و روزنامهها به چاپ میرسد.[۴۲]
رویدادهای مهم در زندگی شعری
آشنایی با نیما یوشیج
در سال ۱۳۲۵، شاملو که هنوز به عنوان شاعری نوپرداز شناخته نمیشد با نیما یوشیج، پدر شعر نو فارسی آشنا میگردد. او تصویر نیمایوشیج، نقاشی رسام ارژنگی و شعر ناقوس، سروده نیما را در روزنامه «پولاد» میبیند و اندکی پس از آن، رابطهای ادبی میان آن دو شکل میگیرد.[۴۳] شاملو میگوید:
«نشانی اش را پیدا کردم رفتم درِ خانه اش را زدم. دیدم مردی با همان قیافه که رسام ارژنگی کشیده بود آمد دمِ در. به او گفتم استاد، اسم من فلان است، شما را دوست دارم و آمدهام به شاگردیتان. فهمید کلک نمیزنم. در من صمیمیتی یافته بود که آن را کاملاً درک میکرد. دیگر غالباً من مزاحم این مرد بودم و بدون اینکه فکر کنم دارم وقتش را تلف میکنم، تقریباً هر روز پیش نیما بودم.»[۴۴]
این آشنایی که باعث به وجود آمدن رابطهای عاطفی و خانوادگی میان آنها گشته بود، تا سالها ادامه پیدا مییابد. در ۱۴ خرداد ۱۳۳۰، نیما یوشیج با نوشتن یادداشتی برای شاملو و هدیه جلدی از کتاب «افسانه» از او قدردانی میکند:
«عزیز من، این چند کلمه را برای این مینویسم که این یک جلد افسانه از من، در پیش شما یادگاری باشد. شما واردترین کس به کار من و روحیه من هستید و با جرأتی که التهاب و قدرتِ رؤیت لازم دارد، واردید...»[۴۵]
در این سالها، او به گفته خود، تحت تأثیر نیما و نوآوریهای او در شعر بودهاست و در کتابهایی که به چاپ رسانید، شعرهای بسیاری در قالب نیمایی میسراید. او به قصد معرفی شعر نیما، دست به انتشار مجلات کوچک مقطعی (چون سخن نو، هنر نو (ساعت ۴ بعد از ظهر)، روزنه، راد، آهنگ صبح و... زد؛ اما پس از آشنایی شاملو با فریدون رهنما و انتشار دفتر شعر «قطعنامه»، مسیر شاعری او به گونهای دیگر رقم میخورد[۴۶]
آشنایی با فریدون رهنما
آشنایی با فریدون رهنما که از اروپا برگشته بود و با شعر روز جهان آشنا بود، تأثیر زیادی بر شاملو میگذارد.[۴۷][۴۸] او در سال ۱۳۳۰، دفتری با نام «قطعنامه» که فریدون رهنما نیز پیشگفتاری نقادانه بر آن نوشته بود را چاپ و منتشر میکند. انتشار این مجموعه که دربرگیرنده سرودههای بی وزن الف. بامداد بود و با معیارهای شعر نیمایی ناسازگار مینمود، باعث تیره شدن روابط نیمای زودرنج و شاملو میگردد.[۴۹] رهنما در آن پیشگفتار در توصیف شعر شاملو مینویسد:
«ریتم اشعار صبح (شاملو) را با ریتم اشعار اسپانیولی و اشعار آمریکای لاتینی بعد از لورکا میشود مقایسه کرد. دنیای پر از اشکال و تصاویر نابرابر نیما یوشیج که نتیجه خشکی (در بهترین آثارش) به دهانمان میبرد، با احساسات از بند رسته صبح (شاملو) به راه افتادهاند و ما را به نقاط عمیقِ درد پاشیده شده هدایت میکنند...»[۵۰]
شاملو دربارهٔ این مقدمه مینویسد:
«رهنما با خواهش من هم زیر بار حذف آن جمله نرفت. گفت نیما منطقی تر از آن است که از قضاوت کسی برنجد، وانگهی این سلیقه شخص من است و قرار نیست قوانین اخلاقی حاکم بر روابط تو و نیما در آن دخالت داده شود.»[۵۱]
او دربارهٔ کنار گذاشتن وزن عروضی، چه به شکل قدیمی و چه نیمایی آن معتقد است:
«خط کشیدن بر عروض قدیم و جدید، عملاً حاصل درس بزرگی بود که من از کارهای خود نیما گرفتم، ولی او حاضر به تجدید نظر نبود که هیچ، آن را مستقیماً دهانکجی به خود تلقی کرد و با انتشار «قطعنامه» هم به کلی از من کنار کشید و هر بار که به خدمتش رفتم با سردی بیشتری مرا پذیرفت و هرگز حاضر نشد توضیحات مرا بشنود. شاید هم حق داشت. فریدون رهنما نمیبایست در مقدمه آن دفتر دل او را با آن قضاوت به درد میآورد.»[۵۲]
اگرچه شاملو خود بر این باور بود که فریدون رهنما جهان دیگری را به او معرفی کرد که در سایه آن به بینش شعری خود رسید، اما او به هیچ وجه از نیما دست نکشید، به طوری که در شعرهای نیمایی اش در شمار شاعران موفق دوران معاصر قرار میگیرد.[۵۳] ضیاء موحد معتقد است امروزه تأثیر شعر شاملو بر شعر معاصر ایران از تأثیر شعر نیما بیشتر مشهود است.[۵۴]
دیدگاههای شاملو
دربارهٔ شعر
شاملو دربارهٔ شعر سخنرانیها و نوشتههای بسیاری دارد. برخی از آرای او دربارهٔ شعر از این قرار است:
امروز خواننده شعر پذیرفتهاست که شعر را به نثر نیز میتوان نوشت. به عبارت دیگر، میتوان سخنی پیش آورد که بدون استعانت وزن و سجع، شعری باشد بس جاندار و عمیق. من مطلقاً به وزن به مثابه یک چیز ذاتی و لازم یا یک وجه امتیاز شعر اعتقاد ندارم، بلکه به عکس معتقدم التزام وزن، ذهن شاعر را منحرف میکند؛ چون ناچار وزن فقط مقادیر معدودی از کلمات را در خود راه میدهد و بسیاری کلمات دیگر را پشت در میگذارد، در صورتیکه ممکن است درست همین کلماتی که در این وزن راه نیافته، در شمار تداعیها درست در مسیر خلاقیت ذهن شاعر بوده باشد.[۵۵]
آن اوایل که بعضی از ما شاعران امروز، دست به نوشتن شعرهای بی وزن و قافیه زدیم، عدهای از فضلا که از هر جور نوآوری وحشت دارند و طبعاً این شیوه شعر نوشتن را امکان نداشت قبول کنند، به عنوان بزرگترین دلیل بر مسخره بودن ما و کار ما همین موضوع را مطرح میکردند. یعنی میگفتند: «اینها که شما جوانها مینویسید اصلاً شعر نیست.» میپرسیدیم: «آخر دلیلش؟» میخندیدند، یا بهتر گفته باشم ریشخندمان میکردند و میگفتند: «شما آن قدر بیسواد و بیشعورید که نمیفهمید این که نوشتهاید نثر است!» و به این ترتیب اشکال کار روشن میشد: فضلا شعر را از ادبیات تمیز نمیدادند. در نظر آنها هر رطبی و یابسی که وزن و قافیه داشت شعر بود و هر سخن عاری از وزن و قافیه، نثر. اما تلاش شاعران معاصر در این نیم قرن اخیر، سرانجام توانست این برداشت نادرست را تغییر بدهد و امروز دست کم بخش عمدهای از مردم، شعر و ادبیات را از هم تمیز میدهند و اگرچه تعریف دقیقی از شعر در دست ندارند، به تجربه دریافتهاند که تعریف شمس قیس رازی از شعر، تعریف پرتی است و به رغم او، کلام ممکن است موزون و متساوی نباشد و حروف آخرین آن هم به یکدیگر نماند و با این همه شعر باشد. امروز خواننده شعر میداند که وجه امتیاز شعر از ادبیات، تنها و تنها منطق شاعرانهاست، نه وزن و قافیه و صنعتهای کلامی...[۵۶]
دربارهٔ فردوسی و تاریخ ایران
در هجدهم فروردینماه ۱۳۶۹ به دعوت مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران سیرا (CIRA)جلساتی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا[۵۷] برگزار شد که هدف آن، بررسی هنر و ادبیات و شعر معاصر فارسی بود. سخنران یکی از این جلسات احمد شاملو بود. او در این جلسات با ایراد سخنانی پیرامون شاهنامه به مباحث زیادی دامن زد. شاملو این سخنرانی را در توجه دادن به حساسیت و نقد برای رسیدن به حقیقت و نقد روش روشنفکری ایرانی و مسئولیتهای آن ایراد کرد و با طرح سوالاتی فرهیختگان ایرانی خارج از کشور را به بازبینی و نقد اندیشه و یافتن پاسخ برای اصلاح فرهنگ و باورها فراخواند.[۵۸]
او در این سخنرانی دربارهٔ گئومات مغ که بر پایهٔ کتیبه داریوش، خود را به دروغ بردیا، برادر مقتول کمبوجیه نامیده و شورشی را علیه داریوش رهبری کرده بود، میگوید:
«حقیقت این است که اصلاً گئومات نامی در میان نبودهاست. بردیا از غیبت کمبوجیه و اشراف توطئهچی درباری استفاده میکند و قدرت را به دست میگیرد و بیدرنگ دست به انقلاب اجتماعی میزند.»[۵۹]
شاملو در بارهٔ ضحاک میگوید:
«ضحاک در دورهٔ سلطنت خودش که درست وسط دورههای سلطنت جمشید و فریدون قرار داشته طبقات را در جامعه به هم ریخته بودهاست. حضرت فردوسی در بخش پادشاهی ضحاک از اقدامات اجتماعی او چیزی بر زبان نیاورده، به همین اکتفا کردهاست که او را پیشاپیش محکوم کند و در واقع بدون اینکه موضوع را بگوید و حرف دلش را بر دایره بریزد، حق ضحاک بینوا را گذاشته کف دستش دو تا مار روی شانههایش رویانده...»[۶۰]
شاملو بر این باور بود که ضحاک با رهبری تودههای مردم، علیه نظام طبقاتی جمشید قیام کردهاست. او میگوید:
«ضحاک فردوسی درست همان گئومات غاصبی است که داریوش از بردیا ساخته بود... میبینید دوستان، که حکومت ضحاک افسانهای با بردیای تاریخی را ما به غلط و به اشتباه مظهری از حاکمیت استبدادی و خودکامگی و ظلم و جور و بیداد فردی تلقی کردهایم. به عبارت دیگر شاید تنها شخصیت باستانی خود را که کارنامهاش به شهادت کتیبه بیستون و حتی مدارکی که از خود شاهنامه استخراج میتوان کرد سرشار از اقدامات انقلابی تودهای است، بر اثر تبلیغات سوئی که فردوسی بر اساس منافع طبقاتی و معتقدات شخصی خود برای او کرده به بدترین وجهی لجنمال میکنیم و آنگاه کاوه را مظهر انقلاب تودهای به حساب میآوریم. درحالیکه کاوه در تحلیل نهایی عنصری ضد مردمی است.»[۵۸]
شاملو همچنین تصویرسازیهای فردوسی از کاوه آهنگر را نادرست برمیشمرد و کاوه را فردی ضدانقلابی و در مقابل تودههای مردم برمیشمرد.[۶۱]
شاملو حدود ده سال پیش از این سخنرانی، چکیدهای از همین مطالب را در کتاب جمعه[۶۲] آورده بود ولی اینبار سخنرانیِ او و لحن او، ناخشنودی و گاه خشم علاقهمندان به فردوسی و شاهنامه را برانگیخت و مقالاتی از سوی آنان در رد نظریات شاملو به چاپ رسید.[۶۳]
بهرام بیضایی و جلال خالقی مطلق و محمود امیدسالار توضیح دادهاند که عقایدی از این دست بر بنیاد نوشتههای علی حصوری در روزنامه کیهان در سه شنبه ۲۱ تیر ماه ۱۳۵۶ بوده است[۶۴] و شاملو خود نیز از نوشتههای حصوری یاد کرده است.[۶۵] بیضایی در پی آوردِ سوّم کتاب هزارافسان کجاست؟ با نام «اژدهای شورشی» این موضوع را به تفصیل میکاود و این نگرش را پذیرفتنی نمییابد و آن را دنباله دگرگشتهای اسطوره این بار به شکل «اژدهای شورشی» در روزگار نو میداند.[۶۴] خالقیمطلق نیز گفتههای شاملو را نشانهٔ بیاطّلاعیش از شاهنامه میداند.[۶۶]
دربارهٔ حافظ
نوشتار اصلی: حافظ شیراز به روایت احمد شاملو
حافظ شیراز عنوانِ تصحیح دیوان حافظ و روایتی است که شاملو از شعرهای خواجه حافظ شیرازی داشتهاست.[۶۷] شاملو در این کتاب که نخستین بار در سال ۱۳۵۴ منتشر شد روایت خاص خود را از شخصیت و شعر حافظ ارایه میدهد و در مقدمه کتاب، روش تصحیح و اصول کار خود را بیان میکند. او به مشکلات و تحریفهای موجود در دیوان حافظ اشاره میکند و در اینکه حافظ یک عارف مسلک بوده دقیق شده او حافظ را مبارز و مصلحی اجتماعی میداند که فرهنگ ریا و زهد را نقد میکند. شاملو در مقدمهٔ آن کتاب که نخستین بار در سال ۱۳۵۴ منتشر شد مینویسد:
«به راستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریکترین ادوار سلطه ریاکاران زهد فروش؛ در ناهار بازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلّادان آدمیخوار مغروری چون امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع نیز بنیان حکومت آنچنانی خویش را بر حد زدن و خُم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهادهاند؛ یک تنه وعده رستاخیز را انکار میکند خدا را عاشق و شیطان را عقل میخواند...»[۶۸]
تصحیح دیوان حافظ توسط شاملو، مورد انتقاد حافظپژوهانی چون بهاءالدین خرمشاهی و برخی دیگر قرار گرفتهاست.[۶۹] با اینحال «حافظ شیراز به روایت احمد شاملو» همچنان منتشر میشود و یکی از پرفروشترین روایتهای حافظ است، ولی مقدمهٔ آن پس از انقلاب در ایران اجازه نشر نیافت و از آن پس بدون مقدمه منتشر شد.[۷۰][۷۱]
زندگی خانوادگی
احمد شاملو و آیدا سرکیسیان
شاملو در سال ۱۳۲۶ در سن بیست و دو سالگی با اشرفالملوک اسلامیه ازدواج کرد. هر چهار فرزند او، سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. این ازدواج به جدایی میانجامد و شاملو پس از یک دهه در سال ۱۳۳۶ با طوسی حائری ازدواج میکند. دومین ازدواج شاملو، همچون نخستین ازدواج، مدت زیادی دوام نمیآورد و چهار سال بعد در ۱۳۴۰ از همسر دوم خود نیز جدا میشود. اما سومین و آخرین پیوند زناشویی شاملو با آیدا، در سال ۱۳۴۳ بود که تا پایان عمر خود، عاشقانه با او زیست.
نقش آیدا در زندگی شاملو
شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان ( ریتا آتانث سرکیسیان) آشنا میشود. این آشنایی تأثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطهٔ عطفی در زندگی او محسوب میشود. در این سالها شاملو در توقف کامل آفرینش هنری به سر میبرد[۷۲] و تحت تأثیر این آشنایی شعرهای مجموعهٔ آیدا: درخت و خنجر و خاطره! و آیدا در آینه را میسراید. او دربارهٔ اثر آیدا در زندگی خود به مجله فردوسی گفت: «هر چه مینویسم برای اوست و به خاطر او... من با آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکردهبودم پیدا کردم».[۷۳]
آیدا و شاملو در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج میکنند و شش ماه در ده شیرگاه (مازندران) اقامت میگزینند و از آن پس شاملو تا آخر عمر در کنار او زندگی میکند. شاملو در همین سال دو مجموعه شعر به نامهای آیدا در آینه و لحظهها و همیشه را منتشر میکند و سال بعد نیز مجموعهای به نام آیدا: درخت و خنجر و خاطره! منتشر میشود و در سال ۱۳۴۵ برای سومین بار تحقیق و گردآوری کتاب کوچه را آغاز میکند و برنامهٔ قصههای مادربزرگ را برای بخش برنامههای کودک تلویزیون ملی ایران تهیه میکند.
آیدا شاملو در برخی کارهای احمد شاملو مانند دفتر کتاب کوچه با او همکاری داشت و سرپرست این مجموعه بعد از اوست.[۷۳]
سفرهای خارجی
۱۳۵۱ مدتی بعد از تحمل دردهای شدید برای معالجهٔ آرتروز گردن به پاریس میرود و جراحی میشود. در سال ۱۳۵۴ دانشگاه رم از او دعوت میکند تا در کنگرهٔ جهانی نظامی گنجوی شرکت کند و از همین رو با یدالله رؤیایی عازم ایتالیا میشود.
۱۳۵۵ انجمن قلم آمریکا و دانشگاه پرینستون از او برای شرکت در گردهمایی ادبیات امروز خاورمیانه و سخنرانی و شعرخوانی دعوت میکنند و او عازم ایالات متحده آمریکا میشود. شاملو در این سفر به سخنرانی و شعرخوانی در دانشگاههای نیویورک و پرینستون میپردازد. او با شاعران و نویسندگان مشهور جهان همچون یاشار کمال، آدونیس، البیاتی و کوزمینسکی در این سفر دیدار میکند و پس از سه ماه همراه آیدا به ایران بازمیگردد. در همین سال با دعوت دانشگاه بوعلی سینا، برای مدتی به سرپرستی پژوهشکدهٔ آن دانشگاه مشغول میشود. چند ماه بعد، این بار در اعتراض به سیاستهای حکومت پهلوی ایران کشور را به مقصد ایتالیا، (رم) ترک میکند و از آنجا به آمریکا میرود و در دانشگاههای هاروارد، و ام آی تی و دانشگاه برکلی به سخنرانی میپردازد.
۱۳۵۷، پس از یک سال تلاش بیحاصل برای انتشار هفتهنامه، به امید نشر و فعالیت علیه رژیم شاه به بریتانیا میرود. در لندن ۱۴ شمارهٔ نخست هفتهنامه ایرانشهر را سردبیری میکند اما در اعتراض به سیاست دوگانهٔ مدیران آن در قبال مبارزه با رژیم و مسائل مربوط به ایران استعفاء میدهد. ∗ مجموعه شعر دشنه در دیس در ایران منتشر میشود.
۱۳۶۷ به آلمان غربی سفر میکند تا به عنوان میهمانِ مدعوِ دومین کنگرهٔ بینالمللی ادبیات (اینترلیت ۲) با عنوان جهانِ سوم: جهانِ ما[۷۴] در ارلانگن آلمان و شهرهای مجاور شرکت کند. در این کنگره نویسندگانی از کشورهای مختلف از جمله عزیز نسین، درک والکوت، پدرو شیموزه، لورنا گودیسون و ژوکوندو بِلی حضور داشتند. سخنرانی شاملو با عنوان «من دردِ مشترکم، مرا فریاد کن!» به تأثیر فقر و ناآگاهی و خرافه در عدم دستیابی به فرهنگ یکپارچه و متعالی جهانی اختصاص داشت. در ادامهٔ این سفر به دعوت خانم روترات هاکرمولر در اتریش، به شعرخوانی و سخنرانی میپردازد و به دعوت انجمن جهانی قلم (Pen) و دانشگاه گوتنبورگ به سوئد میرود. به دعوت ایرانیان مقیم سوئد در خانهٔ مردم استکهلم شب شعر اجرا میکند و با دعوت هیئت رئیسهٔ انجمن قلم سوئد با آنان نیز ملاقات میکند. مجموعه شعرهای احمد شاملو (دوجلدی) در آلمان غربی منتشر میشود.
۱۳۶۹ برای شرکت در جلساتی که به دعوت مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران سیرا (CIRA) در دانشگاه برکلی برگزار شد به عنوان میهمان مدعو به آمریکا سفر میکند. سخنرانیهای او، «مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ» و «حقیقت چقدر آسیبپذیر است» که با نام «نگرانیهای من» منتشر شد، واکنش گستردهای در مطبوعات فارسی زبان داخل و خارج از کشور داشت و مقالات زیادی در نقد سخنرانیهای شاملو نوشته شد.
در بوستون دو عمل جراحی مهم روی گردن او صورت گرفت با این حال چندین شب شعر در شهرهای مختلف با حضور شاملو که تعدادی از آنها به نفع زلزلهزدگان رودبار و آوارگان کرد عراقی بود برگزار شد. در این بین به عنوان استاد میهمان یک ترم در دانشگاه برکلی زبان، شعر و ادبیات معاصر فارسی را به دانشجویان ایرانی تدریس کرد و در همین زمان ملاقاتی با لطفی علیعسکرزاده ریاضیدان شهیر ایرانی داشت.
۱۳۷۰، بعد از یک سال و نیم دوری از کشور، به ایران بازگشت.
سالهای پایانی
نمایی از محل سکونت احمد شاملو و آیدا سرکیسیان ۱۳۷۸
سالهای آخر عمر شاملو کم و بیش در انزواء گذشت. از سویی تمایل به خروج از کشور نداشت و خود در اینباره میگوید: «راستش بار غربت سنگینتر از توان و تحمل من است... چراغم در این خانه میسوزد، آبم در این کوزه ایاز میخورد و نانم در این سفرهاست.»[۷۵] از سوی دیگر اجازهٔ هیچگونه فعالیت ادبی و هنری به شاملو داده نمیشد و اکثر آثار او از جمله کتاب کوچه سالها در توقیف مانده بود. بیماری آزارش میداد و با شدت گرفتن بیماری دیابت، و پس از آن که در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۶، در بیمارستان ایرانمهر پای راست او را از زانو قطع کردند، روزها و شبهای دردناکی را پشت سر گذاشت. البته در تمام این سالها کار ترجمه و بهخصوص تدوین کتاب کوچه را ادامه داد و گهگاه از او شعر یا مقالهای در یکی از مجلات ادبی منتشر میشد. او در دهه هفتاد با شرکت در شورای بازنگری در شیوهٔ نگارش و خط فارسی در جهت اصلاح شیوه نگارش خط فارسی فعالیت کرد و تمام آثار جدید یا تجدید چاپ شدهاش با این شیوه منتشر شد. پس از توقفی طولانی در انتشار کتابهای شعرش، دفتر شعر ترانههای کوچک غربت (۱۳۵۹)، مدایح بیصله در ۱۳۷۱(در استکهلم)، در آستانه در ۱۳۷۶، و آخرین مجموعه شعر احمد شاملو، حدیث بیقراری ماهان در ۱۳۷۹ منتشر شد.
سرانجام احمد شاملو در ساعت ۹ یکشنبه شب دوم مرداد ۱۳۷۹ در خانه خود در دهکده فردیس درگذشت. پیکر او در روز پنجشنبه ۶ مرداد از مقابل بیمارستان ایرانمهر و با حضور دهها هزار نفر از علاقهمندان وی تشییع و در امامزاده طاهر کرج در نزدیکی مزار گلشیری، محمد مختاری و پوینده به خاک سپرده شد.[۷۶] کانون نویسندگان ایران، انجمنهای قلم آمریکا، سوئد، آلمان و چندین انجمن داخلی و برخی محافل سیاسی پیامهای تسلیتی به مناسبت درگذشت وی در این مراسم ارسال کردند.[۷۷]
پس از مرگ احمد شاملو مراسم سالگرد و یادبودش بارها با حضور نیروهای امنیتی همراه بوده که در مواردی هم به تندی گراییده و یا به دلایل امنیتی برگزار نشده.[۷۸][۷۹][۸۰] همچنین سنگ مزار او به دست افراد ناشناس چندین بار مورد تخریب قرار گرفته.[۸۱] در فروردین سال ۱۳۸۵ کانون نویسندگان ایران علیرغم این که این حرکات را اعمال بدکردارانه شب پرستان کور دل نامید ولی ضمن اعتراض شدید، حتی در خور محکوم کردن هم ندانست. کانون نویسندگان ایران به خانواده احمد شاملو توصیه کرد که هیچ اقدامی برای بازسازی سنگ گور نکنند.[۸۲]
سنگ مزار احمد شاملو واقع در امامزاده طاهر
آثارشناسی
نوشتار اصلی: فهرست آثار احمد شاملو
جوایز
۱۳۵۱ جایزهٔ فروغ فرخزاد
۱۳۶۹ جایزهٔ Free Expression سازمان حقوق بشر نیویورک Human Rights Watch
۱۳۷۸ جایزهٔ استیگ داگرمن (در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۸، برندگان این جایزه چند ماه بعد برنده نوبل ادبی شدند)[۸۳]
۱۳۷۹ جایزهٔ واژه آزاد (هلند)
زندگی نامه فریدون توللی
فریدون توللی در شیراز به دنیا آمد. پس از پایان دوره آموزش های دبستانی و دبیرستانی در این شهر، وارد دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۲۰ در رشته باستانشناسی دانشکده ادبیات این دانشگاه فارغ التحصیل گردید. سپس به کار باستان شناسی روی آورد و تا مرداد ۱۳۳۲ چندی رئیس ادارهً باستان شناسی استان فارس بود. توللی، پس از شهریور ۱۳۲۰ وارد فعالیتهای سیاسی شد و به نوشتن مقالات سیاسی در نشریات حزب توده و مجموعه سیاسی طنزآمیزی با نام «التفاصیل» پرداخت. توللی پس از کودتای ۲۸ مرداد از فعالیتهای سیاسی دست شست و در کتابخانهً دانشگاه پهلوی شیراز به کار مشغول شد.
فریدون توللی از همان اغاز کار شعر نو به سراغ نیما میرود . از خواندن افسانه ار میگیرد و راه خود را پیدا میکند وی در سال 1319 با سرودن شعر پشیمانی وارد عرصه شعر جدید میشود و در سال 1329 مجموعه رها را منتشر میسازد
شعر نو از دید نوللی ویژگیهایی دارد . او وزن را در شعر میپذیرد ولی عقیده دارد که باید با حال شعر هم اهنگی داشته باشدیعنی وزنی که شاعر برمیگزیند باید متناسب حال و هوای شعر باشد
در حدود ده سال بعد با سرودن مجموعه نافه سخت به نیما و یارانش میتازد و آنان را یاوه سرا میگوید . بدین سان توللی پیوند خود را با نیما میگسلد و شیوه خود و گروهی که بدان گرایش دارد را نوپردازان راستین می خواند .قافیه را طرد نمیکند ، از سرودن اشعار بی وزن میپرهیزد ، رعایت قواعد فارسی را واجب میشمارد و نوپردازان راستین را به رعایت آن توصیه میکند
اشعار توللی در مجموعه رها سرشار از غم و نا امیدی و وحشت و تاریکی است و در نافه هم یک چند با همین مفاهیم دست به گریبان است اما پس از چندی به نوعی زندگی ویژه دست میابد و ان را در مجموعه پویه به اوج میرساند
فریدون توللی از جهت محتوای غنایی و عاشقانه باید بنیانگذار شعر نو تغزلی خواند . تصویر در شعر وی اهمیت فراوان دارد و میتوان گفت که شعر توللی تا اندازه ای شعر تصویری است
توللی زبانی توانا دارد و در ساختن تعبیر های شاعرانه و خلق ترکیبات و کاربرد الفاظ و موسیقی کلام در میان شاعران معاصرش کم نظیر است
بَلَم آرام چون قويي سبكبال به نرمي بر سر كارون همي رفت
به نخلستان ساحلT قرص خورشيــــد ز دامان افق بيرون همي رفت.
شفق،بازي كنان در جنبش آب شكوه ديگر و راز دگر داشت.
به دشتي پر شقايق باد سرمست تو پنداري كه پاورچين گذر داشت.
جوان پارو زنان بر سينۀ موج بلم مي راند و جانش در بلم بود.
صدا سر داده غمگين در ره باد گرفتار دل و بيمار غم بود:
«دو زلفونت بود تار ربابُم چه مي خواهي از اين حال خرابُم
تو كه با مو سر ياري نداري چرا هر نيمه شو آيي به خوابُم»
درون قايق از باد شبانگاه دو زلفي نرم نرمك تاب مي خورد.
زني خم گشته از قايق بر امواج سر انگشتش به چين آب مي خورد.
صدا ، چون بوي گل در جنبش آب به آرامي به هر سو پخش مي گشت
جوان مي خواند سرشار از غمي گرم پس دستي نوازش بخش مي گشت:
توللی با زبان فرانسه آشنایی داشت و اشعاری از شاعران فرانسهزبان را به فارسی برگردانده است. او سرانجام پس از سالها بیماری قلبی در سال ۱۳۶۴ درگذشت. همسر وی مهین توللی بود که از آنها دو فرزند به جای ماندهاست.
ابوالقاسم حالت ملقب به ابوالعینک (۱۲۹۸ - ۱۳۷۱) شاعر، مترجم و طنزپرداز ایرانی بود.
وی، شاعر سرود پاینده بادا ایران، اولین سرود ملی ایران بعد از انقلاب، (با آهنگ محمد بیگلریپور) است. [۱]
محتویات [نهفتن]
۱ زندگینامه
۲ نمونه شعر
۳ آثار
۳.۱ مجموعه اشعار
۳.۲ تألیف
۳.۳ ترجمهها
۴ منبع
زندگینامه[ویرایش]
ابوالقاسم حالت، شاعر، مترجم و محقق توانای معاصر در سال ۱۲۹۸ در تهران به دنیا آمد. وی پس از تحصیلات مقدماتی و متوسطه به استخدام شرکت ملی نفت ایران درآمد و تا زمان بازنشستگی در خدمت این سازمان بود.
ابوالقاسم حالت در جوانی به فراگیری زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه پرداخت و از سال ۱۳۱۴ ه. ش به شعر و شاعری روی آورد و به سرایش شعر در قالب کهن و تذکرهنویسی همت گماشت. دیوان حالت که مشتمل بر قطعات ادبی، مثنویها، قصاید، غزلیات و رباعیات است، خود نمایانگر عمق دانش ادبی این محقق است.
وی از سال ۱۳۱۷ همکاری خود را با مجله معروف فکاهی توفیق آغاز کرد و بحر طویلهای خود را با امضای هدهد میرزا و اشعارش را با اسامی مستعار خروس لاری، شوخ، فاضل ماب و ابوالعینک به چاپ میرساند. علاقه به مسائل دینی سبب شد از سال ۱۳۲۳ هر هفته چند رباعی جدی که ترجمهای از کلمات قصار علی بن ابیطالب بود در مجله «آئین اسلام» چاپ کند. حالت در ترانهسرایی نیز دستی توانا داشت و عموماً این ترانهها در قالب فکاهی، انتقادی علیه وضعیت سیاسی و اجتماعی آن زمان بود. حالت در آن سالها با نشریات امید، تهران مصور و پیام ایرانی نیز همکاری داشت و ملکالشعرا بهار او را به کنگره نویسندگان ایران دعوت نمود.
حالت در زمینه موسیقی اصیل ایرانی نیز فعالیت داشت و سراینده نخستین سرود جمهوری اسلامی بود. وی پس از انقلاب اسلامی نیز علیرغم کهولت سن مدت زمانی نسبتاً طولانی با مجله گل آقا همکاری کرد. از ابوالقاسم حالت آثار ادبی و فرهنگی فراوانی در زمینههای طنز، شعر، ادبیات و ترجمه باقی ماندهاست. وی در سوم آبان سال ۱۳۷۱ بر اثر سکته قلبی درگذشت.
در قسمتی از وصیتنامهٔ استاد ابوالقاسم حالت، طنزنویس معروف مجلههای توفیق و گلآقا، میخوانیم:
بعد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید نه به من بر سر گور و کفن آزار دهید
نه پی گورکن و قاری و غسال روید نه پی سنگ لحد پول به حجار دهید
به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید
این دو چشمان قوی را به فلان چشمچران که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید
وین زبان را که خداوند زبانبازی بود به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید
کلهام را که همه عمر پر از گچ بودهاست راست تحویل علی اصغر گچکار دهید
وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیاه به فلان سنگتراش ته بازار دهید
کلیهام را به فلان رند عرقخوار که شد از عرق کلیه او پاک لت و پار دهید
ریهام را به جوانی که ز دود و دم بنز در جوانی ریه او شده بیمار دهید
جگرم را به فلان بیجگر بیغیرت کمرم را به فلان مردک زن بار دهید
چانهام را به فلان زن که پی وراجیست معدهام را به فلان مرد شکمخوار دهید
گر سر سفره خورَد فاطمه بیدندان غم به که، دندان مرا نیز به آن یار دهید
تا مگر بند به چیزی شده باشد دستش لااقل تخم مرا هم به طلبکار دهید
نمونه شعر[ویرایش]
چه کنم با دل خویش؟
آه آه از دل من که ازو نیست به جز خون جگر حاصل من
زانکه هر دم فکند جان مرا در تشویش چه کنم با دل خویش؟
چه دل مسکینی؟ که غمین می شود اندر غم هر غمگینی
هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصه ی میش چه کنم با دل خویش؟
در دلم هست هوس که رسد در همه احوال به درد همه کس
چه امیری متمول چه فقیری درویش چه کنم با دل خویش؟
طفل عریانی دید چشم گریانی و احوال پریشانی دید
شد چنان سخت پریشان که مرا ساخت پریش چه کنم با دل خویش؟
دیده گردید فقیر بهر نان گرسنه آنگونه که از جان شد سیر
چه کنم؟ دل نگذارد که برم حمله بدو زارم از دست عدو
بس که محتاط به بار آمده و دوراندیش چه کنم با دل خویش؟
گر در افتم با مار نیست راضی دل من تا کشد از مار دمار
لیک راضی است که از او بخورم صدها نیش چه کنم با دل خویش؟
دارد این دل اصرار که من امروز شوم بهر جهانی غمخوار
همه جا در همه وقت و همه را در همه کیش چه کنم با دل خویش؟
از برای همه کس دل بی رحم در این دوره به کار آید و بس
نرود با دل پر عاطفه کاری از پیش چه کنم با دل خویش؟
آثار[ویرایش]
مجموعه اشعار[ویرایش]
فکاهیات حالت
دیوان ابوالعینک
دیوان شوخ
گلزار خنده
دیوان اشعار (اشعار، رباعیات)
پروانه و شبنم (قصاید اخلاقی و عرفانی سعدی و تذکره شاهان شاعر)
تألیف[ویرایش]
زن داری و گرفتاری (نشر درسا)
پابوسی و چاپلوسی مجموعه مقالات طنز
ترجمهها[ویرایش]
فرعون (الویز جارویس مک گرو) نشر درسا
مینوتوس مشاور نرون (میکا والتاری) نشر درسا
تاریخ فتوحات مغول (جی. جی. ساندرز)
تاریخ تجارت (اریک ن. سیمونز)
ناپلئون در تبعید (خاطرات ژنرال برتران)
زندگی من (مارک تواین)
زندگی بر روی میسی سی پی (مارک تواین)
پیشروان موشک سازی (بریل ویلیامز / ساموئل اشتاین)
بهار زندگی (کلارمیس هاستی کارول)
جادوگر شهر زمرد (فرانک باوم)
بازگشت به شهر زمرد (فرانک باوم)
پسر ایرانی، (ماری رنولت)
شبح در کوچه میکلانژ
فروغ بینش
شکوفههای خرد
راه رستگاری
کلمات قصار علی بن ابیطالب(ع)
مجموعه تاریخ کامل ابن اثیر (۲۳جلد)
سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵ - درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است.[۱] وی در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. ۲۷ شهریور را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند. وجه تسمیه این نام گذاری سالروز درگذشت شهریار است.
مهمترین اثر شهریار منظومه حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی بهشمار میرود و شاعر در آن از اصالت و زیباییهای روستا یاد کردهاست. این مجموعه در میان اشعار مدرن قرار گرفته و به بیش از ۸۰ زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است.[۲]
شهریار در سرودن انواع گونههای شعر فارسی -مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی- نیز تبحر داشتهاست. اما بیشتر از دیگر گونهها در غزل شهره بود و از جمله غزلهای معروف او میتوان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» اشاره کرد. شهریار نسبت به علی بن ابیطالب ارادتی ویژه داشت و همچنین شیفتگی بسیاری نسبت به حافظ داشتهاست.
مجموعه تلویزیونی شهریار که به کارگردانی کمال تبریزی در سال ۱۳۸۴ ساخته شده و در آن جلوههایی از زندگی این شاعر به تصویر کشیده شدهاست، در سال ۱۳۸۶ از طریق شبکه دوم سیما به نمایش درآمد[۳] که اعتراض دختر شهریار، «مریم بهجت تبریزی» به همراه داشت مبنی بر اینکه «نود درصد سریال شهریار ساختگی است»، اما پسر شهریار «هادی بهجت تبریزی» معتقد است: «این سریال در کلیات هیچ مشکلی نداشت و در جزئیات هم دست هنرمند باز است که تغییراتی را بوجود آورد تا مجموعه برای مخاطب جذابیت داشته باشد».[۴]
محتویات [نهفتن]
۱ زندگینامه
۲ عشق و شعر
۳ شهریار و عشق به ایران و آذربایجان
۴ شعری پس از فرار فرقه دموکرات آذربایجان
۵ قصیدهها
۶ غزلیات
۷ غزل علی ای همای رحمت
۸ شهریار در اشعار دیگر شاعران
۹ مراسم بزرگداشت شهریار
۱۰ منابع
۱۱ پانویس
۱۲ جستارهای وابسته
۱۳ پیوند به بیرون
۱۳.۱ زندگینامه و آثار شهریار در شبکه آموزش سیما
زندگینامه[ویرایش]
تندیس شهریار در دل صخرههای کوه عون بن علی. ساختهشده توسط سیامک و سعید اولاد دمشق در سال ۱۳۹۳ خورشیدی.[۵]
شهریار در سال ۱۲۸۵ خورشیدی در شهر تبریز متولد شد. دوران کودکی را - به علت شیوع بیماری در شهر - در روستاهای قایش قورشاق، خشگناب و بستانآباد سپری کرد. پدرش «حاج میرآقا بهجت تبریزی» نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل (راهنمایی) در تبریز، در سال ۱۳۰۰ برای ادامه تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسهٔ دارالفنون تا سال ۱۳۰۳ و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامه تحصیل داد.
حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری، بهعلت شکست عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر، ترک تحصیل کرد. پس از سفری چهارساله به خراسان، برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ که شهریار در خراسان بود، پدرش حاج میرآقا خشگنابی درگذشت. او به سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. دانشگاه تبریز شهریار را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکتری افتخاری دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی تبریز را نیز به وی اعطا کرد.
در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ اثر مشهور خود -حیدربابایه سلام- را میسراید. در تیر ۱۳۳۱ مادرش درمیگذرد. در مرداد ۱۳۳۲ به تبریز میآید و با یکی از بستگان خود بهنام «عزیزه عبدِخالقی» ازدواج میکند که حاصل این ازدواج سه فرزند - دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی - میشود.
برگهٔ اعلامیهٔ مراسم چهلم شهریار
شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷ شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی ایران سرود. وی در روزهای آخر عمر، به دلیل بیماری، در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از فوت در ۲۷ شهریور ۱۳۶۷، بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرای تبریز مدفون گشت.
عشق و شعر[ویرایش]
وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۱۰ با مقدمه ملکالشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و زبان ترکی آذربایجانی جزء آثار ماندگار این زبانهاست. منظومه حیدربابایه سلام که در سالهای ۱۳۲۹ تا۱۳۳۰ سروده شدهاست، از مهمترین آثار ادبی ترکی آذربایجانی شناخته میشود. علاوه براستادی در شعر، وی استاد سه تار هم بود.[۲]
شهریار و عشق به ایران و آذربایجان[ویرایش]
شهریار در دیوان سه جلدی خود با اشاره به اینکه آذربایجان خاستگاه زرتشت پیامبر است به تبار آریایی مردم این دیار اشاره میکند و نسبت به اشاعه سخنان تفرقهانگیز که بوی تهدید و تجزیه از آنها به مشام میآید، هشدار میدهد و خطاب به آذربایجان میگوید:[۶]
درد دل را با زبان دل بیان کردی ولی کیست اهل دل که باشد آشنا با آن زبان
لیکن اینها دشمنان کردند، از ایران مرنج دوست را قربانی دشمن نشاید کرد هان
تو همایونمهد زرتشتی و فرزندان تو پور ایرانند و پاکآئین نژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
شعری پس از فرار فرقه دموکرات آذربایجان[ویرایش]
هان به یغما برده آن ناخواندهمهمان میرود آن نمکنشناس، بشکسته نمکدان میرود
گرچه بام و در به سر کوبید صاحبخانه را خانه آبادان، که جغد از بوم ویران میرود
از حریم بوستان باد خزانی بسته باد با سپاه اجنبی از خاک ایران میرود
خاتم جم گو به وقت آصف دوران قوام اهرمن دیدم که از ملک سلیمان میرود
بار قحط و رنج و درد آورد و رفت گو بماند درد را، کز سینه پیکان میرود
دیزی سفت و سیاهی پشت پایش بشکنید ترسم آخر بازگردد چون پشیمان میرود
شرّ آن کوبندهچکش از سر ما کنده شد لیک از رو مشکل این کوبندهسندان میرود
روز جانبازیست ای بیچاره آذربایجان سر تو باشی در میان، هر جا که آمد پای جان...
ای که دور از دامن مهر تو نالد جان من چون شکسته بال مرغی در هوای آشیان..
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو پور ایرانند و پاک آیین نژاد آریان
اختلاف لهجه، ملیت نزاید بهر کس ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نهای صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان!
بیکس است ایران، به حرف ناکسان از ره مرو جان به قربان تو ای جانانه آذربایجان....
با خطی برجسته در تاریخ ایران نقش بست همت والای سردار مهین ستارخان
این همان تبریز کامثال خیابانی در او جان برافشاندند بر شمع وطن پروانه سان...
این همان تبریز کز خون جوانانش هنوز لاله گون بینی همی رود ارس، دشت مغان.....
یاشاسین آذربایجان. یاشاسین آنا یوردوم ایران.
مقبرهٔ شهریار در مقبرةالشعرا تبریز.
(دیوان - ج ۱ - ص ۳۵۲)
شهریار قطعه شعر فوق را «جوش خون ایرانیت» خویش میداند و میگوید:
این قصیدت را که جوش خون ایرانیت است
گوهر افشان خواستم در پای ایران جوان
شهریارا تا بود از آب، آتش را گزند
باد خاک پاک ایران جوان مهدامان
(دیوان - ج ۱- ص ۳۶۵)
قصیدهها[ویرایش]
نمونهای از قصیده شهریار:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟
غزلیات[ویرایش]
نمونهای از غزلیات شهریار:
امشب ای ماه! به درد دل من تسکینی آخر ای ماه، تو همدرد منِ مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید، چهها میبینی
...
شهریارا! اگر آیین محبت باشد چه حیاتی و چه دنیای بهشتآیینی
غزل علی ای همای رحمت[ویرایش]
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
...
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا[۷]
گفته شده که شهابالدین مرعشی نجفی از فقهای شیعه درست در لحظهٔ سرودن شعر «علی ای همای رحمت» توسط شهریار در خواب آن را شنیدهاست.[۸]
مجسمه شهریار در ورودی ایستگاه متروی استاد شهریار.
پیش از شهریار شاعرانی سرودههایی دربارهٔ علی بن ابیطالب با همانندیهایی در وزن، قافیه، ردیف، مضمون و فضای شعری و نزدیک به شعر شهریار داشتهاند که از نظر سوژه، زبان و اندیشه با شعر شهریار قابل مقایسه نیستند و شباهتهای بین آنها به جهت «توارد» و استقبال ادبی است که شهریار مانند حافظ در افقی بالاتر از دستمایههای شعری پیش از خود هنرنمایی کرده است. در این راستا شعری شبیه به آن از حسن میرخانی (درگذشته ۱۳۶۹) متخلص به بنده با نام «سحاب رحمت» موجود است که با مطلع «علی ای سحاب رحمت همه مظهر خدایی/ همه خلق ماسوی را به خدای رهنمایی» و شعری نیز از مفتون همدانی معاصر شهریار با مطلع «علی ای همای وحدت تو چه مظهری خدا را/ که خدا نمود زینت به تو تخت انّما را»[۹] و شعر مشابه دیگری از میرزا آقا مصطفی افتخارالعلماء متخلص به صبا (دوره ناصری) نیم قرن پیش از شهریار در کتاب افتخارنامه حیدری با مطلع «علی ای سحاب رحمت تو چه آیت خدایی» در دست میباشد[۱۰][۱۱] که هیچکدام از جهت غنای ادبی و محتوایی با شعر شهریار قابل مقایسه نیستند و شباهتهای ظاهری تنها به دلیل توارد ادبی بوده است.
شهریار در اشعار دیگر شاعران[ویرایش]
هـ. ا. سایه:
ترانه غزل دلکشم مگر نشنفتی که رام من نشدی آخر ای غزال رمیده
خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم که دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده
نیما یوشیج:
رازی است که آن نگار میداند چیست رنجی است که روزگار میداند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست من دانم و شهریار میداند چیست
مفتون امینی:
چون دل مفتون ترا مشکل به دست آوردهاست کی رها میسازدت اینگونه آسان شهریار
اولین استاد شعر و آخرین سلطان عشق هر کجا نام تو در آغاز و پایان شهریار
(پژمان بختیاری):
زین شهر مردپرور و زین شهر عشقزای برخیزد آنچه مایهٔ غرور و وقار ماست
گه شهریار پرورد این شهر، گاه شمس کز نامشان تفاخر ملک و دیار ماست
مهرداد اوستا:
شعر همان عشق که با شهریار کرد سرافرازی و نامآوری
شعر همان فتنه و آذرم و راز کز نگه دوست کند دلبری
بیژن ترقی:
به شهریار بگو شهریار میآید دوباره بخت ترا در کنار میآید
بگو که عرصهٔ شعر و ادب بپیرایند که از سواد دل آن شهسوار میآید
فریدون توللی:
ای شهریار نغمه که با چتر زرفشان دستانسرای عشق و خداوند چامهای
از من ترا به طبع گرانمایه، صد درود ز آنرو، که در بسیط سخنی، پیش جامهای
مهدی اخوان ثالث:
شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزی نازنینا، تو همان پاکترین پرتو جامی
ای برای تو بمیرم، که تو تب کردهٔ عشقی ای بلای تو بجانم، که تو جانی و جهانی
فریدون مشیری:
در نیمههای قرن بشرسوزان
اشک مجسمی بود، در چشم روزگار
جانمایهٔ محبت و رقت
ای وای شهریار
عمران صلاحی:
شهریار حزن بودی، خانهات بیتالحزن پادشاه قلعهٔ خاموش روح خویشتن
شهر ویرانی سراسر خانههایش سوخته بادهای دربهدر چرخان و بر در حلقهزن.[۱]
مراسم بزرگداشت شهریار[ویرایش]
بزرگداشت شهریار در روز شعر وادب فارسی توسط بنیاد شهریار با حضور علی جنتی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و حمید چیت چیان، وزیر نیرو و نعمتزاده وزیر صنعت و تجارت و جمعی از چهرههای ادبی در تالار وحدت برگزار شد. [۱]
سهراب سپهری در 15 مهر ماه 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد. پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود و هنگامی که سهراب نوجوان بود پدرش از دو پا فلج شد. با این حال به هنر و ادب علاقه ای وافر داشت. نقاشی می کرد، تار می ساخت و خط خوبی هم داشت.
سپهری در سال های نوجوانی پدرش را از دست داد و در یکی از شعرهای دوره جوانی از پدرش یاد کرده است (خیال پدر) یکسال بعد از مرگ او سروده است:
در عالم خیال به چشم آمدم پدر
کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر
یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود
مادر سپهری فروغ ایران سپهری بود. او بعد از فوت شوهرش، سرپرستی سهراب را به عهده گرفت و سپهری او را بسیار دوست می داشت.
دوره کودکی سپهری در کاشان گذشت. سهراب دوره شش ساله ابتدایی را در دبستان خیام این شهر گذرانید.
سپهری دانش آموزی منظم و درس خوان بود و درس ادبیات را دوست داشت و به خوش نویسی علاقه مند بود.
سپهری در سال های کودکی شعر هم می گفت، یک روز که به علت بیماری در خانه مانده و به مدرسه نرفته بود با ذهن کودکانه اش نوشت:
ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
نکردم هیچ یادی از دبستان
ز درد دل شب و روزم گرفتار
ندارم من دمی از درد آرام
در مهرماه 1319 سپهری به دوره دبیرستان قدم گذارد و در خرداد ماه 1326 آن را به پایان رساند.
سهراب از سال چهارم دبیرستان به دانش سرا رفت و در آذر ماه 1325 یعنی اندکی بیش از یک سال بعد از به پایان رساندن دوره دو ساله دانش سرای مقدماتی به استخدام اداره فرهنگ کاشان (اداره آموزش و پرورش) در آمد و تا شهریور 1327 در این اداره ماند.
در این هنگام در امتحانات ادبیات شرکت کرد و دیپلم کامل دوره دبیرستان را نیز گرفت.
سال بعد او به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت. وقتی که در این دانشکده بود، نخستین دفتر شعرهایش را چاپ کرد و مشفق کاشانی با دیدن شعرهای سپهری پیش بینی کرد که او در آینده آثار ارزشمندی به ادبیات ایران هدیه خواهد داد.
اولین کتاب سپهری با نام "مرگ رنگ" در تهران منتشر شد که به سبک نیما یوشیج بود.
سپهری دومین مجموعه شعر خود را با نام "زندگی خواب ها" در سال 1332 سرود و در همین سال بود که دوره لیسانس نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبا با رتبه اول و دریافت نشان اول علمی به پایان رساند.
از سال 1332 به بعد، زندگی سپهری در گشت و گذار و مطالعه نقاشی و حکاکی در پاریس، رم و هند و شرکت در نمایشگاه ها و آموختن و تدریس نقاشی گذشت، تا جایی که بعضی او را "شاعری نقاش" خوانده اند و بعضی دیگر "نقاشی شاعر".
سهراب در سال 1337 دو کتاب "آوار آفتاب" و "شرق انده" را آماده چاپ کرد ولی موفق به چاپ آنها نشد و سرانجام در سال 1340 این دو کتاب به انضمام "زندگی خواب ها" زیر عنوان "آوار کتاب" منتشر شد.
در این کتاب می توان به جلوه های زبان خاص سپهری برخورد کرد و همچنین شور و شوق آمیختگی با طبیعت را- که در شعرهای بعدی کاملاً واضح می شود- بیشتر دید.
در "شرق اندوه" سپهری از هر نظر تحت تاثیر غزلیات مولوی است و شعرهای این مجموعه همه شادمانه و شورانگیزند.
دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" پنجمین و ششمین کتاب های او هستند.
تصویر
شهرت سپهری از سال 1344 و با انتشار شعر بلند "صدای پای آب" آغاز شد. در "صدای پای آب" است که محتوای ویژه ی شعر سپهری فرمش را می یابد. فرم و محتوای شعر سپهری، از "صدای پای آب" به بعد به هماهنگی می رسند.
"صدای پای آب"، کنایه از صدای پای مسافری در سفر زندگی است.
این شعر که روز به روز بر شهرت و محبوبیت او افزود، اولین بار در فصلنامه ی آرش در آبان همان سال منتشر شد.
سپهری که تمام عمرش را به دور از جنجال روزنامه ها و مجلات و فقط با دوستان اندک و تنهایی خود می زیست و بدین سبب از طرف نشریات جدی گرفته نشده بود، در سال 1345 با انتشار شعر بلند "مسافر" که یکی از درخشان ترین شعرهای فارسی است، بزرگی و شاعری اش را بر نشریات تحمیل کرد.
"مسافر" تأمل و سیر و سفر شاعر است در فلسفه ی زندگی.
"جحم سبز" هفتمین مجموعه شعری سپهری و کامل ترین آنها است.
"حجم سبز" پایان آخرین جستجوی های سپهری در شعر "مسافر" اوست. گویی پاسخ همه پرسش ها را یافته و به همه حقایق رسیده است.
شاعر دیگر منتظر مژده دهندگان نمی ماند بلکه خود قصد می کند که بیاید و پیام آورد: روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد ...
هشتمین و آخرین مجموعه شعری سهراب سپهری "ما هیچ، ما نگاه" است.
در این کتاب بر خلاف مجموعه"حجم سبز" و دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" شاعر روی به یأس دارد. اما یأسی که جز از حوزه ذهن رنگین سپهری بیرون نمی تراود.
سپهری در سال 1355 تمام هشت دفتر و منظومه خود را در "هشت کتاب" گرد آورد.
"هشت کتاب" نموداری تمام از سیر معنوی شاعر جویای حقیقت است، از اعتراضات سیاسی تا شور جست و جو و ره سپردن در عرفانی زمینی.
"هشت کتاب" یکی از اثر گذارترین و محبوب ترین مچموعه ها، در تاریخ شعر نو ایران است.
سپهری در سال 1357 به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در سال 1358 برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و سرانجام در اول اردیبهشت ماه 1359 ، سهراب سپهری به ابدیت پیوست.
نخست قرار بود که طبق خواست خودش او را در روستای"گلستانه" به خاک بسپارند، اما به پیشنهاد یکی از دوستانش برای اینکه طغیان رود، مزارش را از بین نبرد او را در صحن "امامزاده سلطان علی" دهستان مشهد اردهال به خاک سپردند.
img/daneshnameh_up/5/5e/sohrab1.jpg
نمونه ای از شعر سهراب سپهری از مجموعه "حجم سبز"
به باغ همسفران
صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید.
red:******
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
***
مرا گرم کن
(و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)
***
در این کوچههایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم.
من از سطح سیمانی قرن میترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری که چرخ زرهپوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.
***
و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید. ~~
سید کریم امیری فیروزکوهی (زادهٔ ۱۲۸۹ در فرحآباد (فیروزکوه) – درگذشتهٔ ۱۳۶۳ خورشیدی در تهران) از شاعران معاصر ایرانی بود.
محتویات [نهفتن]
۱ زندگی
۲ زندگی شخصی
۳ کتابشناسی
۴ نمونه شعر
۵ منابع
زندگی[ویرایش]
سید کریم امیری فیروزکوهی فرزند سید مصطفیقلی منتظمالدوله از سادات فیروزکوه بود. در فرحآباد فیروزکوه متولد شد. پدرش از رجال اروپا رفته عهد مظفری و آشنا به تمدن جدید و جد اعلایش امیر محمد حسین خان سردار از جمله فاتحان هرات و بانی دبستان خیریه ایتام در تهران بود که به دبستان فیروزکوهی مشهور است. امیر در هفت سالگی به تهران آمد. پدرش همان سال درگذشت و او تحت تربیت مادر قرار گرفت. تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در تهران در «مدارس سیروس»، «ثروت»، «سلطانی» و «کالج آمریکایی» گذراند. سپس به تحصیل منطق و کلام و حکمت همت گماشت واز محضر استادانی چون «آقا شیخ عبدالبنی کجوری» و «آقا سید حسین مجتهد کاشانی» استفاده کرد.
امیری فیروزکوهی شاعر غزل و قصیده و از شیفتگان صائب بود و به سبک هندی شعر میسرود. در شعر به «امیر» تخلص میکرد. در زبان عربی تبحر داشت و به آن زبان نیز شعر میسرود.
در تهران درگذشت و در آستانه امامزاده طاهر در صحن حضرت عبدالعظیم مدفون گردید.
زندگی شخصی[ویرایش]
دخترش: امیربانو کریمی
نوهاش: علی مصفا
کتابشناسی[ویرایش]
ترجمه «مکاتیب نهج البلاغه»
ترجمهای از «نفسالمهموم» حاج شیخ عباس محدث قمی
«وجیزةفی علمالنبی»، رسالهای فلسفی که در مجله جاودان خرد چاپ شده
«دیوان اشعار» در دوجلد که به همت دخترش امیر بانو کریمی (مصفا) چاپ شده است،
تصحیح و مقدمه بر «دیوان صائب»
منظومه «عفاف نامه»، در لزوم حجاب
«احقاقالحق» در حمایت از شعرای صفوی و دفاع از سبک هندی.
نمونه شعر[ویرایش]
آزاده را جفای فلک بیش میرسد اول بلا به عاقبت اندیش میرسد
از هیچ آفریده ندارم شکایتی بر من هر آنچه میرسد، از خویش میرسد
چون لاله یک پیاله ز خون است روزیم کان هم مرا ز داغ دل ریش میرسد
با خار نیز چون گل بی خار بودهام ز آن رو به جای نوش، مرا نیش میرسد
رنج غناست آنچه نصیب توانگرست طبع غنی به مردم درویش میرسد
دست از ستم مدار، کز این خلق نادرست خیری اگر رسد، به ستمکیش میرسد
امروز نیز محنت فردا ست روزیم آن بندهایم که رزق من از پیش میرسد
چیزی نمیرسد به تو بی خون دل ((امیر)) جان نیز بر لب تو به تشویش میرسد
حمدحسن «بیوک» معیری (زادهٔ ۱۰ اردیبهشت ۱۲۸۸ در تهران – درگذشتهٔ ۲۴ آبان ۱۳۴۷ در تهران) با تخلص رهی از غزلسرایان معاصر ایران و از ترانهسرایان و تصنیفسرایان بهنام است. از ترانههای سروده شده توسط وی میتوان «شد خزان»، «شب جدایی»، «کاروان» و «مرغ حق» را نام برد. اشعار او تحت تأثیر سعدی (که بیشترین تأثیر را در او گذاشته است)، حافظ، نظامی، صائب و مولوی است.
محتویات [نهفتن]
۱ زندگینامه
۲ آثار
۲.۱ شعر یاد ایامی
۲.۲ شعر بهار
۳ ملاقات با مریم فیروز
۴ منابع
زندگینامه[ویرایش]
محمدحسن (بیوک) معیری فرزند محمدحسینخان مؤیدخلوت و نوهٔ دوستعلیخان نظامالدوله در دهم اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی در تهران، گلشن چشم به جهان گشود. پدرش قبل از تولد رهی درگذشته بود. رهی معیری تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد؛ آنگاه وارد خدمت دولتی شد و در مشاغلی چند خدمت کرد. از سال ۱۳۲۲ به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر (بعداً وزارت صنایع) منصوب گردید. پس از بازنشستگی در کتابخانه سلطنتی اشتغال داشت.
رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی دلبستگی فراوان داشت و در این هنرها بهرهای بسزا یافت. هفده سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود:
کاش امشبم آن شمع طرب میآمد وین روز مفارقت به شب میآمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست ای کاش که جانِ ما به لب میآمد
در آغاز شاعری، در انجمن ادبی حکیم نظامی که به ریاست وحید دستگردی تشکیل میشد شرکت جست و از اعضای مؤثر و فعال آن بود و نیز در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای مؤسس و برجسته آن به شمار میرفت. وی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت. اشعار رهی در بیشتر روزنامهها و مجلات ادبی نشر یافت و آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی او در روزنامه باباشمل و مجله تهران مصور چاپ میشد. در شعرهای فکاهی و انتقادی از نام مستعار «زاغچه»، «شاه پریون»، «گوشهگیر» و «حق گو» استفاده میکرد.
رهی معیری در سالهای آخر عمر در برنامه گلهای رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی میکرد. رهی در همان سالها سفرهایی به خارج از ایران داشت از جمله: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن انقلاب کبیر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال درگذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگر در سال ۱۳۴۵. عزیمت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر معیری بود.
آرامگاه رهی معیری در گورستان ظهیرالدوله
رهی معیری در سال ۱۳۴۷ خورشیدی در تهران براثر بیماریای که تاب و توان از وی گرفته بود در ۵۹ سالگی درگذشت. وی در گورستان ظهیرالدوله شمیران مدفون گردیدهاست.
آثار[ویرایش]
مجموعهای از اشعار رهی معیری با عنوان سایه عمر در سال ۱۳۴۵ به چاپ رسید. رهی بیتردید یکی از چند چهره ممتاز غزلسرای معاصر است. سخن او تحت تأثیر شاعرانی چون سعدی، حافظ، مولوی، صائب و گاه مسعود سعد سلمان و نظامی است؛ اما دلبستگی و توجه بیشتر او به زبان سعدی است. این عشق و شیفتگی به سعدی سخنش را از رنگ و بوی شیوه استاد برخوردار کردهاست، و حتی گفتهاند که همان سادگی و روانی و طراوت غزلهای سعدی را از بیشتر غزلهای او میتوان دریافت.
گاهگاه تخیلات دقیق و اندیشههای لطیف او شعر صائب و کلیم و حزین و دیگر شاعران شیوه اصفهانی را به یاد میآورد و در همان لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوه عراقی سخن میگوید.
رنگ عاشقانه غزل رهی، با این زبان شسته و مضامین لطیف تقریباً عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان سه عنصر اصلی شعر - آن هم غزل- از کارهای دشوار است.
از شعرهای معروف او، خزان عشق (به عبارتی همان تصنیف مشهور «شد خزان گلشن آشنایی» که بدیعزاده آن را در دستگاه همایون اجرا کرد)، نوای نی، دارم شب و روز، شب جدایی، یار رمیده، یاد ایام، بهار، کاروان، مرغ حق است.
شعر یاد ایامی[ویرایش]
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گِردِ آن شمع طرب میسوختم پروانهوار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شِکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی چون غبار از شُکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد ز تنهایی خموش نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم
∗
شعر بهار[ویرایش]
نوبهار آمد و گل سرزده چون عارض یار ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار
با نگاری چو گل تازه روان شو به چمن که چمن شد ز گل تازه چو رخسار نگار
لالهوش باده به گلزار بزن با دلبر کز گل و لاله بُوَد چون رخ دلبر گلزار
زلف سنبل شده از باد بهاری درهم چشم نرگس شده از خواب زمستان بیدار
چمن از لالهٔ نورُسته بُوَد چون رخ دوست گلبن از غنچهٔ سیراب بُوَد چون لب یار
روز عید آمد و هنگام بهار است امروز بوسه دهای گل نورُسته، که عید است و بهار
گل و بلبل همه در بوس و کنارند ز عشق گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار
گر دل خلق بُوَد خوش که بهار آمد و گل نوبهار منی ای لالهرخ گلرخسار
خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید جای عیدی، تو به من بوسه دهای لالهعذار
ملاقات با مریم فیروز[ویرایش]
نخستین ملاقات مریم فیروز و رهی معیری در یکی از روزهای اردیبهشت، در یک مهمانی در خانهٔ مصطفی فاتح صورت میگیرد؛ و همین ملاقات است که پایهٔ یکی از شورانگیزترین و عجیبترین حکایتهای عاشقانه معاصر قرار میگیرد. از آن به بعد، شورانگیزترین ترانهها و غزلیات رهی معیری، که به گفتهٔ برخی، از بهترین آثار ادبیات کلاسیک معاصر به شمار میرود، مایه از این عشق میگیرد... مریم فیروز را نمیتوان با هیچیک از زنان معاصر سنجید. او را بدون تردید میتوان یکی از شاخصترین زنان دوران خود به شمار آورد. دختری از یک خانوادهٔ پرنفوذ و ثروتمند،... به هر رو ارتباط عاشقانهٔ مریم و رهی ادامه پیدا میکند... رهی معیری در کنار مریم، همچنان از برکت عشق شورانگیز میبالد؛ و به تشویق او با نامهای مستعار، به نوشتن مطالب انتفادی در روزنامهها میپردازد. مریم فیروز، منبع ذوق شاعرانهٔ اوست... از سوی دیگر، مریم فیروز اندکاندک در محافل چپ زنان تهران، شهرتی دست و پا کرده، سرانجام در انتخاب میان شوریدگی دل و سر پرشور، دومی را انتخاب کرد و بهرغم عشقی که هرگز فروکش نکرد، پای در راهی گذاشت که جز سختی و دربهدری و آوارگی و زندان و شکنجه، از آن ثمری نبرد.
نه دل مفتون دلبندی، نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی، نه بر لبهای من آهی
نه جان بینصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بیفروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی، نه از شمعی، نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت، نه با مهری، نه با ماهی
کیام من؟ آرزوگمکردهای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امّیدی، نه همدردی، نه همراهی
«نیما» به اینجا تغییرمسیر دارد. برای دیگر کاربردها، نیما (ابهامزدایی) را ببینید.
نیما یوشیج
Nima Yushij - Original.jpg
نیما یوشیج
نام اصلی علی اسفندیاری
زمینهٔ کاری شاعر، نویسنده، منتقد و نظریهپرداز ادبی
زادروز پنج شنبه ۲۱ آبان ۱۲۷۶
یوش، بخش بلده، شهرستان نور، مازندران
پدر و مادر ابراهیمخان اعظامالسلطنه
مرگ ۱۳ دی ۱۳۳۸ (۶۴ سال)
شمیران، تهران
ملیت ایرانی
محل زندگی یوش، تهران، آستارا
علت مرگ بیماری
جایگاه خاکسپاری امامزاده عبدالله تهران
سپس در حیاط خانهاش در یوش اما بنا به گفته پسرش شراگیم یوشیج هرگز جنازه به یوش برده نشد چه بسا خود وصیت کرده بود در یوش دفن شود
در زمان حکومت رضا شاه
رویدادهای مهم جنگ جهانی دوم، جنبش مشروطه
لقب پدر شعر نو
بنیانگذار شعر نیمایی
پیشه معلم
کتابها افسانه، آب در خوابگه مورچگان، حرفهای همسایه ، شعر چیست؟، روجا و...
تخلص نیما
همسر(ها) عالیه جهانگیر
فرزندان شراگیم
مدرک تحصیلی دانشآموختهٔ مدرسهٔ عالی سَن لوئی
دلیل سرشناسی نوآوری در قالب شعر فارسی
اثرگذاشته بر سید محمدحسین شهریار، مهدی اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج و بسیاری از شاعران و نویسندگان دیگر فارسی
اثرپذیرفته از شاعران اروپایی
برخی از بنیانگذاران انجمن ادبی شمع سوخته.
از راست به چپ: هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو و مرتضی کیوان.
علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج (زادهٔ ۲۱ آبان ۱۲۷۶ در دهکدهٔ یوش، بخش بلده از توابع شهرستان نور استان مازندران - درگذشتهٔ ۱۳ دی ۱۳۳۸[۱] در شمیران، تهران) شاعر معاصر ایرانی و ملقب به پدر شعر نوی فارسی[۲][۳][۴] است. وی بنیانگذار شعر نو فارسی است.
نیما یوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه، که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خودِ نیما بر هنر خویش نهادهبود.
تمام جریانهای اصلی شعر معاصر فارسی وامدار این انقلاب و تحولی هستند که نیما نوآور آن بود. بسیاری از شاعران و منتقدان معاصر، اشعار نیما را نمادین میدانند و او را همپایهٔ شاعران سمبولیست بنام جهان میدانند.[۵][۶] نیما همچنین اشعاری به زبان مازندرانی دارد که با نام «روجا» چاپ شدهاست.
محتویات [نهفتن]
۱ سالهای اولیه زندگی
۲ ازدواج
۳ آغاز شاعری
۴ آثار نیما
۵ نمونه اشعار
۶ گمانِ کُپیکاری و تغییر تاریخ شعرها
۷ خانه نیما
۸ درگذشت
۹ کتابشناسی
۹.۱ اشعار
۹.۱.۱ اشعار فارسی
۹.۱.۲ اشعار طبری
۹.۲ آثار تحقیقی، نامهها و یادداشتها
۹.۳ نامهها
۱۰ منابع
۱۱ جستارهای وابسته
۱۲ پانویس
۱۳ پیوند به بیرون
سالهای اولیه زندگی[ویرایش]
نیما در سال ۱۲۷۶[۷] هجری شمسی در روستای یوش، از توابع بخش بلده شهرستان نور، بهدنیا آمد. پدرش، ابراهیمخان اِعظامالسلطنه، متعلق به خانوادهای قدیمی مازندران بود و به کشاورزی و گلهداری مشغول بود.[۸] پدر نیما زندگی روستایی، تیراندازی و اسبسواری را به وی آموخت. نیما تا دوازدهسالگی در زادگاهش، روستای یوش، و در دل طبیعت زندگی کرد.[۹]
نیما خواندن و نوشتن را نزد آخوندِ دِه فراگرفت ولی دلخوشی چندانی از او نداشت چون او را آزار میداد و در کوچهباغها دنبالِ نیما میکرد.[۱۰]
۱۲ساله بود که بههمراه خانواده به تهران رفت و در مدرسه عالی سن لویی مشغول تحصیل شد. در مدرسه از بچهها کنارهگیری میکرد و بهگفته خودِ نیما با یکی از دوستانش مدام از مدرسه فرار میکرد و پس از مدتی با تشویق یکی از معلمهایش به نام نظام وفا به شعر گفتن مشغول گشت و در همان زمان با زبان فرانسه آشنایی یافت و شعر گفتن به سبک خراسانی را شروع کرد. نیما، شعر بلند افسانه را به نظام وفا، معلم قدیمی اش تقدیم کرده است.[۱۱] پس از پایان تحصیلات در مدرسه سنلویی، نیما در وزارت دارایی مشغول کار شد، اما پس از مدتی این کار را مطابق میل خود نیافت و آن را رها کرد.[۱۲]
علی اسفندیاری در سال ۱۳۰۰ خورشیدی نام خود را به نیما تغییر داد. نیما نام یکی از اسپهبدان تبرستان بود و به معنی کمان بزرگ است. او با همین نام شعرهای خود را امضاء میکرد. در نخستین سالهای صدور شناسنامه نام وی نیما خان یوشیج ثبت شدهاست.[۱۳]
دوران نوجوانی و جوانی نیما مصادف است با توفانهای سهمگین سیاسی ـ اجتماعی در ایران نظیر انقلاب مشروطه و جنبش جنگل و تأسیس جمهوری سرخ گیلان، روح حساس نیما نمیتوانست از این توفانهای اجتماعی بیتأثیر بمانَد. نیما ازنظر سیاسی تفکر چپگرایانه داشت، و با نشریه ایران سرخ، یکی از نشریات حزب کمونیست ایران (دهه ۱۹۲۰)[۱۴][۱۵] که برادرش لادبن سردبیر آن بود و در رشت چاپ و منتشر میشد همکاری قلمی داشت. ازجمله تصمیم گرفت به میرزا کوچک خان جنگلی بپیوندد و همراه با او بجنگد تا کشته شود.[۱۶] دیرتر، در دهه بیست خورشیدی، در نخستین کنگره نویسندگان ایران عضو هیئت مدیره کنگره بود و اشعار وی در نشریات چپگرای این دوران منتشر میگردید.
ازدواج[ویرایش]
تصویری از نیما بههمراه حاشیههایی مورخه ۱۴ خرداد ۱۳۳۴
نیما یوشیج در جوانی عاشق دختری شد، اما بهدلیل اختلاف مذهبی نتوانست با وی ازدواج کند.[۱۷] پس از این شکست، او عاشق دختری روستایی به نام صفورا شد و میخواست با او ازدواج کند، اما دختر حاضر نشد به شهر بیاید؛ بنابراین، عشق دوم نیز سرانجام خوبی نیافت.[۱۸]
سرانجام نیما در ۶ اردیبهشت ۱۳۰۵ خورشیدی ازدواج کرد. همسر وی، عالیه جهانگیر، فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و خواهرزاده نویسنده نامدار میرزا جهانگیر صوراسرافیل بود.[۱۹] حاصل این ازدواج، که تا پایان عمر دوام یافت، فرزند پسری بود به نام شراگیم که اکنون در آمریکا زندگی میکند. شراگیم در سال ۱۳۲۱ خورشیدی بهدنیا آمد.[۲۰]
وی ازدواج کرد تا بهگفته خودش از افکار پریشان رهایی یابد.[۲۱] اما درست یک ماه پس از ازدواج، پدرش ابراهیم نوری درگذشت.[۲۲] در همین زمان، چند شعر از او در کتابی با عنوان خانواده سرباز چاپ شد.[۲۳] وی که در این زمان بهدلیل بیکاری خانهنشین شدهبود در تنهایی به سرودن شعر مشغول بود و به تحول در شعر فارسی میاندیشید اما چیزی منتشر نمیکرد.[۲۴]
در سال ۱۳۰۷ خورشیدی، محل کار عالیه جهانگیر، همسر نیما، به بارفروش (بابل کنونی؛ مدرسه بدر) انتقال یافت. نیما نیز با او به این شهر رفت. یک سال بعد آنان به رشت رفتند. عالیه در اینجا مدیر مدرسه بود و نیما را سرزنش میکرد که چرا درآمدی ندارد.[۲۵] او مدتی نیز در دبیرستان حکیم نظامی شهرستان آستارا به امر تدریس مشغول بود.
آغاز شاعری[ویرایش]
نیما در سال ۱۳۰۰ منظومه قصه رنگ پریده را که یک سال پیش سروده بود در هفتهنامه قرن بیستم میرزاده عشقی به چاپ رساند.[۲۶] این منظومه مخالفت بسیاری از شاعران سنتی و پیرو سبک قدیم مانند ملک الشعرای بهار و مهدی حمیدی شیرازی را برانگیخت. شاعران سنتی به مسخره و آزار وی دست زدند.
در پاییز سال ۱۳۰۱ شعر «ای شب» را در روزنامهٔ هفتگی نوبهار منتشر کرد. نیما در این رابطه میگوید: «در پاییز سال ۱۳۰۱ نمونهٔ دیگری از شیوهٔ کار خود «ای شب» را که پیش از این تاریخ سرودم و دست به دست و مردود شده بود، در روزنامهٔ هفتگی «نوبهار» دیدم.» شیوهٔ کار در هر کدام از این قطعات تیر زهرآگینی به خصوص در آن زمان به طرفداران سبک قدیم بود.[۲۷]
نیما پس از مدتی به تدریس در مدرسههای مختلف از جمله مدرسه عالی صنعتی تهران و همکاری با روزنامههایی چون مجله موسیقی و مجله کویر پرداخت. انقلاب نیما با دو شعر «ققنوس» (بهمن ۱۳۱۶ش) و «غراب» (مهر ۱۳۱۷ش) آغاز شد و او این دو شعر را در مجلهٔ «موسیقی» که یک مجلهٔ دولتی بود، منتشر کرد.[۲۸] او در 64 سال زندگی خود توانست معیارهای هزارساله شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی مینمود، با شعرهایش تحول بخشد.[۲۹]
آثار نیما[ویرایش]
منظومه قصه رنگ پریده در حقیقت نخستین اثر منظوم نیمایی است که در قالب مثنوی (بحر هزج مسدس) سروده شدهاست. شاعر در این اثر زندگی خود را روایت کردهاست و از خلال آن به مفاسد اجتماعی پرداختهاست.[۳۰] بخش نخست این کار در قرن بیستم چاپ شده بود. سپس افسانه را سرود که در آن روحی رمانتیک حاکم است و به عشق نیز نیما نگاهی دیگرگونه دارد و عشق عارفانه را رد میکند.[۳۱] چنانکه خطاب به حافظ میگوید:
حافظا این چه کید و دروغ است کز زبان می وجام ساقی است
نالی ار تا ابد باورم نیست که بر آن عشق بازی که باقی است
من بر آن عاشقم کو روندهاست
(افسانه)
نیما در این آثار و اشعاری نظیر خروس و روباه، چشمه و بز ملاحسن مسئلهگو افکاری اجتماعی را بیان میکند اما قالب اشعار قدیمی است. مشخص است که وی مشق شاعری میکند و هنوز راه خود را پیدا نکردهاست.[۳۲] با این حال انتشار افسانه دنیای ادبیات آن زمان را برآشفت.[۳۳] ای شب نیز در هفتهنامه نوبهار محمدتقی بهار چاپ شد و جنجالی برانگیخت.[۳۴]
نمونه اشعار[ویرایش]
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن * سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
تو را من چشم در راهم.
***
شباهنگام، در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم
این شعر زمستان ۱۳۳۶ سروده شد. همچنین این شعر توسط احمد شاملو دکلمه شده است.
گمانِ کُپیکاری و تغییر تاریخ شعرها[ویرایش]
" M.R Shafiei Kadkani.jpg من میخواهم بگویم که احتمالاً نیما یوشیج شعر «با غروبش» را بعد از خواندن شعر خانلری سروده است؛ چنانکه تردیدی ندارم که «حرفهای همسایه» را –با هر تاریخی که در زیر آنها نهاده- به تأثیر از «چند نامه به شاعری جوان» ریلکه و ترجمه خانلری که در ۱۳۲۰، انتشار یافته نوشته است.. و بگذارید این کفر دیگر را همینجا بگویم که به نظر من بخشهای اصلی و محوری «ارزش احساسات» هم ترجمه آزاد و «بفهمینفهمی» از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دائرةالمعارف اسلام (چاپ اول)، دربارهٔ شعر معاصر ترک و عرب بر آن افزوده شده است. "
—شفیعی کدکنی، مقدمه گزینه اشعار ناتل خانلری، بهار ۱۳۹۴
شفیعی کدکنی برخی از شعرهای نیما را پس از شهریور ۱۳۲۰، تحت تأثیر پرویز ناتل خانلری میداند. او در مقدمهٔ کتاب گزینه اشعار پرویز ناتل خانلری، تاریخ درج شده در پای اشعار نیما را نامعتبر دانست و مدعی شد که احتمالاً نیما یوشیج شعر «با غروب»اش را پس از خواندن «یغمای شب» خانلری در سخن، شماره ۱۱ و ۱۲، به تاریخ مرداد ۱۳۲۳ سروده است و تاریخ قدیمیتری - فروردین ۱۳۲۳ - زیر شعر گذاشته است.[۳۵] او همچنین احتمال این که نیما بعد از شهریور ۲۰ از کارهای شاگردانش «مایه»هایی گرفته باشد و تاریخ شعرهایش را به پیش از شهریور، یا به سالهای قبل برده باشد منتفی نمیداند.
این گفتهها پاسخهایی هم در پی داشت. از جمله احمد افرادی در نامهای سرگشاده همه اتهامهای شفیعی کدکنی به نیما را محترمانه رد کرد.[۳۶] شاپور جورکش نیز در واکنش به نظر شفیعی کدکنی نظریّه او را نادرست دانست.[۳۷]
خانه نیما[ویرایش]
نمای بیرونی خانهٔ نیما
نوشتار اصلی: خانه نیما یوشیج
خانه نیما یوشیج واقع در یوش، بنایی است که قدمت آن به دوره قاجار میرسد. این بنا به شماره ۱۸۰۲ از سوی سازمان میراث فرهنگی به عنوان اثر ملی ثبت شدهاست و حفاظت میشود. بازدید از خانه نیما برای عموم آزاد است.
درگذشت[ویرایش]
آرامگاه نیما
خانهٔ نیما در دهکده یوش مازندران اردیبهشت ۱۳۸۶، آرامگاه او و سیروس طاهباز در وسط حیاط قرار دارد.
این شاعر بزرگ، درحالیکه به علت سرمای شدید یوش، به ذاتالریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تأثیری نداشت و در ۱۳ دی ۱۳۳۸ درگذشت و در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد.[۳۸][۳۹] سپس در سال ۱۳۷۲ خورشیدی بنا به وصیت وی پیکر او را به خانهاش در یوش منتقل کردند. مزار او در کنار مزار خواهرش، بهجتالزمان اسفندیاری (درگذشته به تاریخ ۸ خرداد ۱۳۸۶) و مزار سیروس طاهباز در میان حیاط جای گرفتهاست.
کتابشناسی[ویرایش]
اشعار[ویرایش]
اشعار فارسی[ویرایش]
قصه رنگ پریده
منظومه نیما
خانواده سرباز
ای شب
افسانه
مانلی
افسانه و رباعیات
ماخ اولاً
شعر من
شهر شب و شهر صبح
ناقوس قلم انداز
فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ
آب در خوابگه مورچگان
مانلی و خانه سریویلی
مرقد آقا (داستان)
کندوهای شکسته (داستان)
آهو و پرندهها (شعر و قصه برای کودکان)
توکایی در قفس (شعر و قصه برای کودکان)
اشعار طبری[ویرایش]
روجا
آثار تحقیقی، نامهها و یادداشتها[ویرایش]
آثاری که در کتاب نیما یوشیج، دربارهٔ هنر و شعر و شاعری با گردآوری سیروس طاهباز" انتشار یافته:
ارزش احساسات در زندگی هنر پیشگان
تعریف و تبصره
حرفهای همسایه
مقدمه خانواده سرباز
نامه به شین پرتو
مقدمهٔ «آخرین نبرد» شعرهای اسماعیل شاهرودی «آینده»
یادداشت برای مجموعه شعر منوچهر شیبانی
شعر چیست؟
از یک مقدمه
یک مصاحبه
دربارهٔ جعفرخان از فرنگ آمده
یک دیدار
سایر آثار:
دنیا خانه من است
نامههای نیما به همسرش - عالیه جهانگیر
کشتی توفان
مجموعه کامل اشعار(تدوین توسط سیروس طاهباز)
نامهها[ویرایش]
نامههایی از نیما یوشیج به جا مانده که بیشتر این نامهها را نیما به برادر خود نوشته است. در میان این نامهها پنج نامه هم وجود دارد که نیما به همسر خود نوشته است.[۴۰]
منابع[ویرایش]
مهدی اخوان ثالث، بدعتها و بدایع نیما یوشیج
مهدی اخوان ثالث، عطا و لقای نیما یوشیج
احمد افرادی، درآمدی بر نوآوریهای نیما
احمد افرادی، نامهٔ سرگشاده به دکتر شفیعی کدکنی(مقالهای در رد اتهام کپیکاری و تغییر تاریخ شعرها)
شاپور جورکش، بوطیقای شعر نو
بهمن شارق، نیما و شعر فارسی، بررسی و نقد آثار نیما یوشیج
حسین صمدی، کتابشناسی نیما
سیروس طاهباز و محمدرضا لاهوتی، یادمان نیما یوشیج
محمد عبدعلی، فرهنگ واژگان و ترکیبات اشعار نیما یوشیج
محمود فلکی، نگاهی به شعر نیما
حمید حسنی، موسیقی شعر نیما (تحقیقی در اوزان و قالبهای شعریِ نیما یوشیج)
سیروس طاهباز، کماندار بزرگ کوهساران: زندگی و شعر نیما یوشیج
محمد حقوقی، نیما یوشیج: شعر نیما یوشیج از آغاز تا امروز، شعرهای برگزیده تفسیر و تحلیل موفقترین شعرها
سعید حمیدیان، داستان دگردیسی: روند دگر گونیهای شعر نیما یوشیج
سیاوش کسرایی، در هوای مرغ آمین: نقدها، گفتگوها و داستانها
محمدعلی شهرستانی، عمارت دیگر (معنی شعر نیما) در پنج بخش
تقی پورنامداریان، خانهام ابری است: شعر نیما از سنت تا تجدد
عطاالله مهاجرانی، افسانه نیما
امید طبیب زاده، نگاهی به شعر نیما یوشیج: بحثی در چگونگی پیدایش نظامهای شعری، انتشارات نیلوفر
مسعود بیزارگیتی، نیما، پاسخی به ضرورتی تاریخی
میرانصاری، علی، اسنادی دربارهٔ نیما یوشیج
میرانصاری، علی، دو سفرنامه از نیما یوشیج
میرانصاری، علی، کتابشناسی نیما یوشیج