روابط عمومی انجمن
جلال آلاحمد (۲ آذر ۱۳۰۲ و براساس برخی روایتها ۱۱ آذر، ۱۳۰۲، تهران - ۱۸ شهریور ۱۳۴۸، اَسالِم، گیلان) روشنفکر دینی، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ایرانی و همسر سیمین دانشور بود.
محتویات [نهفتن]
۱ زندگینامه
۲ زندگی سیاسی
۲.۱ حزب توده
۲.۲ حزب زحمتکشان
۲.۳ سفر به اسرائیل
۳ مرگ
۴ تأثیر جلال آلاحمد بر ادبیات فارسی
۵ خانهٔ جلال آلاحمد
۶ جایزه ادبی جلال آلاحمد
۷ ویژگیهای نثر
۷.۱ ادبیات متعهد
۷.۲ من نویسی جلال آلاحمد
۸ زن از نگاه جلال
۹ نگاه نظام جمهوری اسلامی ایران به جلال آلاحمد
۱۰ از نگاه دیگران
۱۰.۱ نقد دیدگاهها
۱۱ کتابشناسی
۱۱.۱ داستان و مقاله
۱۱.۲ سفرنامه و مشاهدات
۱۱.۳ ترجمه
۱۲ پانویس
۱۳ منابع
۱۴ پیوند به بیرون
زندگینامه[ویرایش]
جلال آلاحمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانوادهای مذهبی در محلهٔ سیدنصرالدین شهر تهران به دنیا آمد. وی پسر عموی آیتالله طالقانی بود.[۱] خانوادهٔ او اصالتاً اهل شهرستان طالقان و روستای اورازان بود. دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت.[۲] پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سید احمد طالقانی، به او اجازهٔ درس خواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او تسلیم خواست پدر نشد.
دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت سازی، بعد سیمکشی برق، بعد چرمفروشی و از این قبیل... و شبها درس. با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگداری سیمکشیهای متفرقه. بردست «جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود. همین جوریها دبیرستان تمام شد و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگهٔ وجودم...
تمبر یادبود
دوران نوجوانی وی تحت تأثیر تربیت مذهبی در خانواده اش بوده است. تمام اطرافیان وی همچون پدر، برادر و پدر بزرگ اش از طبقه روحانیان بودهاند. چنانکه گفته شده پدرش در تربیت مذهبی وی بسیار جدی بوده است. آل احمد در سن بیست سالگی به خاطر درخواست پدرش بود که راهی نجف میشود تا درس طلبگی بیاموزد و بنوعی راه پدرش را ادامه دهد. در سالهای آخر دبیرستان است، که جلال با کلام کسروی و شریعت سنگلجی آشنا شد و همین مقدمهای شد برای پیوستن وی به حزب توده.[۳] پس از پایان دبیرستان، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت، اما در نجف ماندگار شد. اما پس از سه ماه به تهران بازمیگردد. به گفته برخی نویسندگان وی در بازگشت از نجف نسبت به بسیاری از احکام شیعیان دچار دو دلی و شک شده بوده است.[۴]
شخص من که نویسنده این کلمات است، در خانواده روحانی خود همان وقت لامذهب اعلام شده، دیگر مهر نماز زیر پیشانی نمیگذاشت. در نظر خود من که چنین میکردم، بر مهر گلی نماز خواندن نوعی بتپرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کرده، ولی در نظر پدرم آغاز لامذهبی بود؛ و تصدیق میکنید که وقتی لامذهبی به این آسانی به چنگ آمد، به خاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق میدهد که تا به آخر براندش.
به سبب کشش او به جریان روشنفکری پدرش وی را از خانه بیرون کرد. این روگردانی دو دلیل عمده داشت یکی پشت کردن به روحانیت و دیگری پیوستن به جریان توده؛ ولی هنوز گرایش مذهبی نزد وی وجود داشته است. هیچ قرینهای وجود ندارد که وی پس از پیوستن به حزب توده، از مذهب به طور کلی کناره گیری کرده باشد.[۵]
در سال ۱۳۲۲ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در رشته زبان و ادبیات فارسی فارغالتحصیل گشت. او تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن صرف نظر کرد.[۶][۷] نخستین مجموعهٔ داستان خود به نام «دید و بازدید» را در همین دوران منتشر کرده بود. او که تأثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت، به جز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعی، پژوهشهای مردم شناسی، سفرنامهها و ترجمههای متعددی نیز پرداخت. البته چون اطلاعات او از زبان فرانسه گسترده نبود، پیوسته در کار ترجمه از دوستانی مانند علیاصغر خبرهزاده، پرویز داریوش و منوچهر هزارخانی کمک میگرفت. شاید مهمترین ویژگی ادبی آلاحمد نثر او بود. نثری فشرده و موجز و در عین حال عصبی و پرخاشگر، که نمونههای خوب آن را در سفرنامههای او مثل «خسی در میقات» و یا داستان-زندگینامهٔ «سنگی بر گوری» میتوان دید. در سال ۱۳۲۶ دومین کتاب خود به نام «از رنجی که میبریم» را همزمان با کنارهگیری از حزب توده چاپ کرد که بیانگر داستانهای شکست مبارزاتش در این حزب است. پس از این خروج بود که برای مدتی به قول خودش ناچار به سکوت شد که البته سکوت وی به معنای نپرداختن به سیاست و بیشتر قلمزدن بود.
... و زنم سیمین دانشور که میشناسید؛ اهل کتاب و قلم و دانشیار رشتهٔ زیباییشناسی و صاحب تألیفها و ترجمههای فراوان، و در حقیقت نوعی یار و یاور قلم؛ که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم درآمده بود. (و مگردر نیامده؟) از ۱۳۲۹ به اینور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد...
پدر آلاحمد با ازدواج او با دانشور مخالف بود و در روز عقد به قم رفت و سالها به خانه آنها پا نگذاشت.
سنگ مزار جلال آلاحمد در مسجد فیروز آبادی شهرری
با قضیهٔ ملی شدن نفت و ظهور جبههٔ ملی و دکتر مصدق بود که جلال دوباره به سیاست روی آورد. وی عضو کمیته و گردانندهٔ تبلیغات «نیروی سوم» شد که یکی از ارکان جبههٔ ملی بود. در ۹ اسفند ۱۳۳۱، بعد از اطلاع از محاصرهٔ منزل دکتر مصدق با عدهٔ دیگری از «نیروی سومیها» فوراً به آنجا رفت و در مقابل منزل دکتر مصدق به دفاع از او سخنرانی کرد؛ اشرار قصد جان او را کردند و او زخمی شد. در اردیبهشت ۱۳۳۲ به علت اختلاف با رهبران نیروی سوم از آنها هم کناره گرفت. دو کار ترجمهٔ وی، «بازگشت از شوروی» ژید و «دستهای آلوده» سارتر، مربوط به همین سالها است.
پس از کودتای ۲۸ مرداد، که ضربهٔ سنگینی بر پیکر آزادیخواهان و مبارزین با استبداد بود، آلاحمد نیز دچار افسردگی شدیدی شد. در این سالها وی کتاب خود را تحت عنوان «سرگذشت کندوها» به چاپ رساند. جلال به یک دورهٔ سکوت رفت و او به دور از تمام هیاهوهای سیاسی سعی به از نو شناختن خود کرد. «...فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیق شدن؛ و سفر به دور مملکت؛ و حاصلش اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا و جزیرهٔ خارک...» که البته «مدیر مدرسه» هم مربوط به همین سالها است. وی در سال ۱۳۴۲ به اتفاق علیاکبر کنیپور برای سفر حج به مکه رفت. پیش از این سفر در ملاقاتی که با سید روحالله خمینی داشت با وی آشنا شده بود[۸] و کتاب غرب زدگی مورد توجه او قرار گرفته بود.
زندگی سیاسی[ویرایش]
حزب توده[ویرایش]
در ابتدای سال ۱۳۲۳ وارد حزب توده شد و تا انشعاب حزب توده تمام مراحل تشکیلاتی به سمت بالا را پشت سر گذاشت. پس از انشعاب به همراه خلیل ملکی و افراد باقی مانده از انشعاب به حزب زحمتکشان دکتر مظفر بقایی پیوست. عضویت وی در حزب توده به مدت سه سال از بیست تا بیست و سه سالگی به طول انجامیده است. وی در این حزب به سرعت سلسله مراتب ترقی را طی کرد و در سال ۱۳۲۵ مأمور راهاندازی «ماهنامه مردم» زیر نظر احسان طبری شد.[۵]زمانی که وارد حزب توده شد حزب توده از نداشتن افرادی که دارای سرمایه تئوری و تجربیات مبارزات مارکسیستی باشند رنج میبرد. در هنگامی که جلال به عضویت کمیته تهران درآمد به مدیریت داخلی روزنامه ارگان دانشجویان «بشر» و «ماهنامه تئوریک حزب توده» منصوب شد. وی در این زمان ۲۲ ساله بوده است. یکی از دلایل جدایی وی از حزب توده، دفاع این حزب از شوروی دانسته شده است. وی در کتاب خدمت و خیانت روشنفکران به این موضوع اشاره کرده است.[۹]
حزب زحمتکشان[ویرایش]
به سبب اختلافی که میان وی و بقایی در زمان مصدق به وجود آمد از حزب زحمتکشان کناره جستند. اخراج وی از حزب زحمتکشان از جانب دکتر بقایی و حزب اش بوده است. پس از آن با رهبری شخصی به نام خلیل ملکی حزب زحمتکشان یا نیروی سوم را به راه انداخت ولی پس از مدتی به سبب کخالفت با مصدق و حزب زحمتکشان، به طور کلی سیاست را در سال ۱۳۳۲ رها کرد.[۵]
سفر به اسرائیل[ویرایش]
جلال آلاحمد از علاقهمندان به ایده کیبوتس بود. وی مقالاتی را دربارهٔ «سوسیالیزم دهقانی اسرائیل» برای نشریهای به نام ایرانیان نوشت و همچنین در سفری به اسرائیل در سال ۱۳۴۱ با این پدیده از نزدیک آشنا شد.[۱۰] این سفر معترضان فراوانی داشت که از آن جمله میتوان به علی خامنهای رهبر کنونی ایران اشاره کرد که پیش از آن هم آثار آلاحمد را خوانده بود اما به گفته خودش «بیشتر به برکت مقاله ولایت اسرائیل» با او آشنا شد و در تماسی تلفنی با آلاحمد، «مریدانه» به وی اعتراض کرد.[۱۰]
مرگ[ویرایش]
جلال آلاحمد در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در چهل و پنج سالگی در اَسالِم گیلان درگذشت. پس از مرگ نابهنگام آلاحمد، پیکر وی بهسرعت تشییع و به خاک سپرده شد، که باعث باوری دربارهٔ سربهنیست شدن او توسط ساواک شد. همسر وی، سیمین دانشور، این شایعات را تکذیب کردهاست،[۱۱] ولی شمس آلاحمد قویاً معتقد است که ساواک او را به قتل رسانده و شرح مفصلی در این باره در کتاب از چشم برادر بیان کردهاست.
سیمین دانشور، همسر جلال، در کتاب غروب جلال[۱۲] صریحاً عنوان میکند که شوهرش قربانی نوشابه شد. او علت مرگ جلال را زیادهروی در مصرف نوشابه الکلی قزونیکا (نام ودکایی ساخت ایران در آن زمان) ذکر میکند و علت پزشکی مرگ را هم آمبولی در اثر افراط در مصرف مشروبات الکلی و سیگار اشنو نقل میکند و شایعات مربوط به دستداشتن ساواک در مرگ جلال را صریحاً رد میکند.[۱۳]
جلال آلاحمد وصیت کرده بود که جسد او را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند؛ ولی از آنجا که وصیت وی برابر شرع نبود، پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به امانت گذاشته شد تا بعدها آرامگاهی در شأن او ایجاد شود و این کار هیچگاه صورت نگرفت.
تأثیر جلال آلاحمد بر ادبیات فارسی[ویرایش]
معرفی آلبر کامو به جامعه ادبی؛ با ترجمههایی از آندره ژید، یونگر، اوژن یونسکو، داستایوسکی نقش بسیار مؤثری در پیش برد ادبیات معاصر ایفا کرد.
معرفی بیشتر شعر نو نیمایی و کمک به گسترش آن
حمایت از شاعرانی چون احمد شاملو و نصرت رحمانی و حمایت از جوانان دیگر
نثر جلال آلاحمد باعث یک جهش بیسابقه در نثر فارسی به سوی فضای هیجان عصبانیت شد
تأثیر پذیرفتن و تقلید دیگران از آثارش (به خصوص نویسندگان، روشنفکران و دانشجویان) باعث گسترش هر چه بیشتر نوع نگارش ادبی آلاحمد شد به گونهای که او به الگویی در میان طیف ادبی و مردمی تبدیل شد.
ایجاد تشکلهای ادبی و صنفی، از جمله کانون نویسندگان ایران[۱۴] و انتشار مقالات گوناگون از دیگر خدمات جلال به ادبیات معاصر است. در حقیقت در نیمههای دهه ۱۳۴۰ جلال نقش «پدرخوانده» ادبیات ایران را ایفا میکرد.
جلال آلاحمد ادامه دهندهٔ راهی بود که محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت در سادهنویسی و استفاده از زبان و لحن عموم مردم در محاورات، آغار کرده بودند. در واقع این نوع نوشتن و استفاده از زبان محاورهای به وسیلهٔ جلال به اوج رسید و گسترش یافت.
خانهٔ جلال آلاحمد[ویرایش]
خانه سیمین دانشور و همسرش جلال آلاحمد در بنبست ارض، در کوچه رهبری و خیابان دزاشیب قرار دارد؛ خانهای که جلال آن را در زمانی که سیمین دانشور برای تحصیل در آمریکا بود به دست خود ساخت. این خانه سالها محل گرد آمدن نویسندگان بسیاری بود و تا زمان مرگ جلال، محل زندگی جلال و سیمین بود. بعد از مرگ جلال هم سیمین دانشور به تنهایی در آن زندگی میکرد. این خانه بزرگ و زیبا با حیاط پر از درختان سرسبز و حوض آبیاش، با دیوارهای پر از عکس و نقاشی از جلال و سیمین بعد از مرگ سیمین دانشور، محل زندگی ویکتوریا دانشور (خواهر سیمین دانشور) و همسرش پرویز فرجام بوده است.
در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۹۳ این خانه از سوی شهرداری تهران خریداری شد و قرار شد این خانه به «خانه ادبیات» تبدیل شود.[۱۵] با این حال این قضیه به موضوعی مورد مناقشه میان شهرداری و ورثه سیمین و جلال تبدیل شده است. روزنامهٔ اعتماد ۱۰ اردیبهشتماه ۱۳۹۳ در واپسین رویهٔ خود گزارشی در اینباره چاپ کرده است. در این گزارش، از قول معاون شهرداری نوشته شده که، خانهٔ سیمین و جلال خریده شده است اما در سوی دیگر، علی خلاقی، همسر خواهرزاده و دخترخواندهٔ سیمین دانشور گفته است: «این خانه تا زمانی که حکم دادگاه مشخص نشده، نمیتواند به فروش برود و معامله از اساس باطل است چون شهرداری تحقیقی نکرده که بداند این خانه مالک دیگری دارد یا نه.» علی خلاقی در گفتگویی که در «اعتماد» چاپ شده، به وصیتنامه سیمین دانشور اشاره کرده که برپایهٔ آن، لیلی ریاحی (دخترخواندهٔ سیمین دانشور) وارث ثلث اموال روانشاد دانشور و مسوول انتشار کتابهایش دانسته است.[۱۶][۱۷]
اما خبرهای بعدی، از جمله خبر منتشرشده توسط خبرگزاری مهر در اوایل تیرماه ۱۳۹۵ حاکی از آن است که جریان تبدیل خانه جلال آلاحمد و سیمین دانشور به «خانه ادبیات ایران» هنوز هم گرفتار بلاتکلیفی است و سرانجام آن مبهم است. محمد حسین دانایی، خواهرزاده جلال آلاحمد نیز در مصاحبه با خبرگزاری مهر ضمن انتقاد از کندی جریان مرمت و آمادهسازی خانه مزبور، مهمترین دلیل این وضعیت را ندانم کاری و نداشتن دانش نظری و تجربی لازم برای این قبیل کارها دانسته و در مورد احتمال تخریب و تغییر کاربری بخشی از خانه مزبور هشدار داده است.[۱۸]
جایزه ادبی جلال آلاحمد[ویرایش]
در سال ۱۳۸۷ نخستین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد برگزار شد. در دوره نخست این جایزه هیچ اثری به عنوان برگزیده معرفی نشد.[۱۹] این جایزه با ۱۱۰ سکه تمام بهار آزادی برای برگزیدگان، احتمالاً گرانترین جایزه ادبی ایران محسوب میشود.[۲۰]
ویژگیهای نثر[ویرایش]
به طور کلی نثر جلال آلاحمد تلگرافی، شلاقی، عصبی، پرخاشگر، حساس، دقیق، تیزبین، صریح، صمیمی، منزّهطلب، حادثهآفرین، فشرده، کوتاه، بریده، و در عین حال بلیغ است. نثر وی به طور خاص در مقالات، سنگین، گزارشی و روزنامهنگارانه است. آلاحمد دارای نثری برونگرا است، یعنی نثرش برخلاف نثر صادق هدایت، در خدمت تحلیل ذهن و باطن شخصیتها نیست. آلاحمد، با استفاده از دو عاملِ نثر کهن فارسی و نثر نویسندگان پیشرو فرانسوی به نثر خاص خود دست یافته است. آلاحمد کوشیده تا در نثر خود، تا آنجا که امکان داشته، افعال، حروف اضافه، مضافٌالیهها، دنبالهٔ ضربالمثلها و خلاصه هرآنچه را که ممکن بوده است حذف کند. حذف بسیاری از بخشهای جمله باعث شده نثر آلاحمد ضربآهنگی تند و شتابزده بیابد. آلاحمد در شکستن برخی از سنتهای ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کمنظیر داشت و این ویژگی در نامههای او به اوج میرسد. از ویژگیهای دیگر نثر جلال آلاحمد میتوان به نیمه رها کردن بسیاری از جملات، تعبیرات و اندیشهها و استفاده از علامت «...» بهجای آنها اشاره کرد، که این امر در راستای ایجاز نوشتهها و ضربآهنگ سریعِ آنهاست.
ادبیات متعهد[ویرایش]
جلال در دورهٔ ادبیات متعهد زندگی میکرده و هنر نویسندگی اش، هنری متعهد بوده و این موضوع در کتابهایش آشکار است. مهمترین ویژگی هنر متعهد تلقی ابزار، وسیله و رسانه بودن هنر است، یعنی آنچه اهمیت دارد پیامی است که از طریق این رسانه منتقل میشود. تلقی ابزاری از هنر دارای نتایج چندی است: الف) در این تلقی آنچه ملاک اصلی ارزیابی و نقد اثر هنری میشود پیام و محتوایی است که از طریق اثر منتقل میشود به عبارتی نقد موضوعی از سایر نقدها اهمیت بیشتری مییابد. ب) دومین نتیجه تفکیکی است که بین فرم و محتوای اثر هنری صورت میگیرد چرا که هسته و اساس هر اثر هنری درون مایهٔ آن است و همواره برای تفکیک فرم از محتوا باید مراقب بود که انتقال درون مایه توسط مزاحمتهای فرمی و گسترش بیرویه آن مخدوش نگردد. (جلال آلاحمد در ارزیابی شتابزده فرم و تکنیک یک اثر را کماهمیت میداند و علت استفاده از یک تکنیک متداول داستانی را نبودن فضای باز و عدم امکان صریح گفتن حرفهایش میداند) ج) گرایش و تمایل به کلی گویی، به این معنا که هنر متعهد میکوشد تا انتقال دهنده پیام و مضمونی کلی و عمومی باشد پیامی که از قید تعلق به یک فرد و موقعیت زمان و مکان خاص رها است و سخنی عام و جهانی دارد. (جلال آلاحمد در ارزیابی شتابزده شیوه برخورد ادبیات را با مسایل جهان مانند فلسفه میداند، یعنی همچون فلسفه رسیدن به کلیات و صدور احکام کلی؛ لذا میتوان گفت جلال آلاحمد به کلی گویی علاقهمند بوده. به طور مثال روستایی که در نفرین زمین دربارهٔ آن بحث میشود نمونهایست کلی بر یک روستای ایرانی)
من نویسی جلال آلاحمد[ویرایش]
یکی از ویژگیهای مشترک نوشتههای جلال آلاحمد و به ویژه داستانهایش را میتوان من نویسی او دانست. در اینجا من نویسی را میتوان در سه معتای مختلف تعبیر کرد: الف) ابتداییترین و سطحیترین تعبیر از من نویسی این است که نویسندهای در داستانهای خود به ذکر حوادث و وقایعی بپردازد که پیش از این خود به صورت مستقیم با آنها روبرو بوده است و از نزدیک آنها را لمس کرده است. شاید بتوان این تعبیر از من نویسی را تقریباً معادل ادبیات تجربی دانست. (چیزی که بارها جلال آلاحمد به علاقهٔ خود به آن اشاره کرده است) ب) دومین تعبیر از من نویسی آن است که نویسنده به عنوان فردی صاحب اندیشه در داستان خود حضور دارد و در لابهلای آن به بیان نظرات، افکار و احساسات خود میپردازد، در واقع در اینجا با حضور فکری و روحی نویسنده سروکار داریم. در اکثر کارهای جلال آلاحمد یکی از شخصیتها -که از قضا در بیشتر موارد منِ راوی نیز هست- در واقع خود اوست که به بیان نظراتش میپردازد. این حضور البته در داستانهای اولیه بیشتر شبیه به دوربین عمل میکند تا فردی که مستقیماً نظراتش را بیان کند، اما در داستانهای پایانی حضور آلاحمد در مقام یکی از شخصیتهای داستانهایش بسیار پررنگتر میشود. ج) سومین تعبیر از من نویسی را میتوان صورت افراطی تعبیر دوم دانست، به این معنا که اگر نویسنده علاوه بر آن که در داستان حضوری فکری دارد، مجال سخن گفتن و اظهار نظر سایر شخصیتها را بگیرد. من نویسی در این تعبیر میتواند مصادیق مختلفی داشته باشد. یکی آن که تمام شخصیتهای داستان تودهای هم شکل و هم صدا باشند و همگی با لحنی واحد سخن بگویند و یا یکسان احساس کنند و بیندیشند. دیگر آن که نویسنده در پرداخت شخصیتهای مخالف خود بیدقتی کند و آنها را به جای انسانهای خاص و منحصربهفرد، تیپهای کلیشهای ترسیم نماید که پیشاپیش سستی کلام و احساس آنها و حقانیت نویسنده قابل پیش بینی باشد، و یا آن که آنان چنان در گفتار و کردار خود متناقض نمایانده شوند که امکان هر نوع تفکری از جانب خواننده در مورد آنان سلب شود. این تعبیر از من نویسی را میتوان در واقع همان تکصدایی بودن متن نامید.
زن از نگاه جلال[ویرایش]
یکی از مقولههای اجتماعی در داستانهای جلال آلاحمد زن است. زن به عنوان پدیدهای اجتماعی، تقریباً همزمان با انقلاب مشروطه به ادبیات راه مییابد. در این دوران از بیچارگیها، محرومیتها و نداشتن آزادی زن در خانواده و اجتماع سخن گفته میشود. زن به عنوان فردی از اجتماع، تحت تأثیر ستمها، خرافهپرستیها و نادانیهای جامعهای است که در آن زندگی میکند.
«وضع زن در خانواده و اجتماع، بهترین نمودار گسیختگی اجتماع و تنش و کشاکش درونی فرهنگی است که از همان دوران مشروطیت تناقضهای دردناک و بحرانی آن آشکار شده بود. در این جامعه، تمام نابسامانیها در وجود زن تبلور یافت.»
زن در جامعه آن زمان، فردی بود که اگرچه در اجتماع زندگی میکرد، اما هیچ سهمی از آن نداشت. موجودی کتکخور و دربند بود. «آلاحمد از نویسندگانی است که دریافت پرداختن به وضعیت زن ایرانی در راه سرکشیدن به فاحشهخانهها تا چه حد، کهنه و مبتذل شدهاست. زنان داستانهای آلاحمد نه چون زنان صادق چوبک در فکر همآغوشیاند و نه چون زنان مرفه و زیبای بزرگ علوی، به عشقهای رمانتیک میاندیشند.»
زنان داستانهای آلاحمد خود را حقیر مییابند. آنان در فضایی مردسالار توصیف میشوند. نه هویتی دارند و نه هیچ حقی برای اعتراض. آنان در محیطی زندگی میکنند که آزادی و تساوی برای زن در عمل و نظر وجود ندارد.
به عنوان مثال، «بچه مردم» داستان زندگی زنی است که به علت ازدواج مجدد مجبور است بچهٔ شوهر اولش را سر راه بگذارد تا بتواند به زندگی خود ادامه دهد. این داستان تصویر زنی را نشان میدهد که به خاطر نان و ادامه زندگی، از ابتداییترین احساسات خود میگذرد. چرا که او در اجتماعی زندگی میکند که زن، مانند یک کودک به حمایت مرد نیازمند است.
در «لاک صورتی» شوهر هاجر که فروشنده دورهگردی است به خاطر خریدن لاک، او را مورد ضرب و شتم قرار میدهد. هاجر زنی است که خود را ناقصالعقل میداند و نهایت آرزویش خریدن لاکی است تا با آن دستانش را مانیکور کند.
«چه خوب بود، اگر میتوانست آنها را مانیکور کند، اینجا بیاختیار به یاد همسایهشان، محترم، زن عباس آقای شوفر افتاد. پزهای ناشتای او را که برای تمام اهل محل میآمد، در نظر آورد. حسادت و بغض راه گلویش را گرفت و در ته دلش پیچید.»
تمام داستان، خیالات خام یک زن برای خرید یک لاک است. همینطور او به عنوان یک زن نباید از شوهرش هیچ انتظاری داشته باشد.
در «آفتاب لب بام» پدر را سلطان بی چون و چرای خانه میبینیم که وجودش فضای خانه را سنگین میکند. دستور میدهد و از تشنگی ناشی از روزه، دختر خردسالش را کتک میزند. همینطور در «زن زیادی»، صناعت جریان ذهنی را به خوبی برای نمودن آشفتگیهای تازه عروس راندهشده از خانه شوهر به کار میگیرد. زن سرافکنده و عاصی به خانه پدری بازگشته و روزهای شوهرداری را به یاد میآورد. این تداعیها از طریق درهم آمیختن خاطرات، آرزوها و حسرتها، وجوه گوناگون زجر چندگانه را مجسم میکند که در جامعه پدرسالار بر زنان تحمیل میشود.»
در این فضای پدرسالارانه، زن از سوی مرد مورد حاکمیت قرار میگیرد و جرات هیچگونه اعتراضی ندارد. همین زنان اگر فرصتی داشته باشند درگیر کارهای خالهزنکیاند. دختران به دنبال بازشدن بخت کور شان هستند و زنان همه زندگیشان را صرف مبارزه با هوو میکنند. داستانها پر است از خاله خانباجیها، شاباجی خانمها و یا عمقزیهایی که با نذر و طلسم و دعا به چارهجویی مشکلات زنان میپردازند. در داستان «سمنوپزان» مریم خانم، زن عباسقلی آقا، سمنوی نذری میپزد تا هوویش از چشم شوهر بیفتد و از عمقزی طلسم میخواهد. شوهر دادن دختران دم بخت، موضوع دیگری است که ذهن این زنان را به خود مشغول کردهاست. در «سمنوپزان» مریم خانم علاوه بر اینکه از عمقزی برای هوویش طلسم میخواهد به شوهر دادن دختر دم بختش هم فکر میکند.
«هنوز دوباره صدای قلیان را به صدا درنیاورده بود که صدای بیبی از آن طرف مطبخ بلند شد که به یک نقطه مات زده بود و میپرسید: «مریم خانم واسه دختر پا به بختت چه فکری کردی؟
- چه فکری دارم بکنم بیبی؟ منتظر بختش نشسته. مگر ما چه کار کردیم؟ آنقدر تو خونه بابا نشستیم تا یک قرمساق اومد، دستمون را گرفت ورداشت برد.»
زنان داستانهای آلاحمد یا هوو دارند یا به دنبال دوا و درمان بیفرزندی، به هر دری میزنند. تمام دنیای آنها در همین خلاصه میشود و اگر از خود فارغ شوند، به عروسها، هووها و مادرشوهرهای همدیگر نیش و کنایه میزنند و این بدبختی زنان متوسط و پایین جامعهاست.
«خانم نزهت الدوله» تصویر طنزآمیز زنی است از طبقهٔ بالا. تمام همت او صرف پیدا کردن شوهری ایدهآل است.
«خانم نزهت الدوله گرچه تا به حال سه تا شوهر کرده و شش بار زائیده و دو تا از دخترهایش هم به خانه داماد فرستاده شدهاند و حالا دیگر برای خودش مادربزرگ شدهاست، باز هم عقیده دارد که پیری و جوانی دست خود آدم است و گرچه سر و همسر و خویشان و دوستان میگویند که پنجاه سالی دارد ولی هنوز دو دستی به جوانیاش چسبیده و هنوز هم در جستجوی شوهر ایدهآل به این در و آن در میزند.»
همهٔ زندگی این زن، صرف ماساژ چین و چروکهای بینی و فر موهایش است و باز هم تصویر زنی را میبینیم که درگیر سبکسریها و جهلهای خاص خودش است.
در مجموع داستانهای آلاحمد، تصویری از حقارت زنان در جامعهای مردسالار است. زنانی که از خود هیچ اختیاری ندارند و از سوی مردان مورد اذیت و آزار قرار میگیرند.
آنچه آلاحمد از زن در داستانهایش به نمایش میگذارد، تصویر حقارتی است که جامعه به زنان تحمیل میکند. زنان ابتدا در خانه پدری و سپس در اسارت خانه شوهر، نادیده انگاشته میشوند. زن در چنین جامعهای شخصیتی است منفعل. او تحقیر میشود، کتک میخورد و حقی بیش از این برای خود قائل نیست.
آلاحمد در فصل هفتم کتاب غربزدگی مینویسد:
«... از واجبات غربزدگی یا مستلزمات آن، آزادی دادن به زنان است. ظاهراً احساس کردهبودیم که به قدرت کار این ۵۰ درصد نیروی انسانی مملکت نیازمندیم که گفتیم آب و جارو کنند و راهبندها را بردارند تا قافلهٔ نسوان برسد! اما چهجور این کار را کردیم؟ آیا در تمام مسایل، حق زن و مرد یکسان است؟ ما فقط به این قناعت کردیم که به ضرب دگنک حجاب را از سرشان برداریم؛ و درِ عدهای از مدارس را به رویشان باز کنیم. اما بعد؟ دیگر هیچ؛ همین بسشان است. قضاوت که از زن برنمیآید، شهادت هم که نمیتواند بدهد، رای و نمایندگی مجلس هم که مدتهاست مفتضح شدهاست و حتی مردها را در آن حقی نیست و اصلاً رأیی نیست. طلاق هم که بسته به رأی مرد است. «الرّجال قوّامون علی النساء» را هم که چه خوب تفسیر میکنیم! پس در حقیقت چه کردهایم؟ تنها به زن اجازهٔ تظاهر در اجتماع را دادهایم؛ فقط تظاهر؛ یعنی خودنمایی؛ یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیدهایم؛ به کوچه آوردهایم؛ به خودنمایی و بیبند و باری واداشتهایم که سر و رو را صفا بدهد و هرروز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد. آخر کاری، وظیفهای، مسئولیتی در اجتماع، شخصیتی؟! ابداً! یعنی هنوز بسیار کمند زنانی از این نوع. تا ارزش خدمات اجتماعی زن و مرد و ارزش کارشان (یعنی مزدشان) یکسان نشود و تا زن همدوش مرد مسئولیت ادارهٔ گوشهای از اجتماع (غیر از خانه که امری داخلی و مشترک میان زن و مرد است) را به عهده نگیرد و تا مساوات به معنی مادی و معنوی بین این دو مستقر نگردد، ما در کار آزادی صوری زنان، سالهای سال پس از این، هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیلِ مصرفکنندگان پودر و ماتیک -محصول صنایع غرب- نداریم؛»
او سپس میگوید که اکنون زن را در رهبری مملکت راهی نیست اما زنان ایل و دِه را به دوش کشندهٔ بار اصلی زندگی میخواند.
سیّد مجتبیٰ آقابُزرگِ علوی شهرتیافته به آقا بزرگ علوی و بزرگ علوی (۱۳ بهمن ۱۲۸۲، تهران -۲۱ بهمن ۱۳۷۵، برلین) نویسندهٔ واقعگرا، سیاستمدار چپگرا، روزنامهنگار نوگرا و استاد زبان فارسی ایرانی بود که بیش از چهار دهه از نیمهٔ دوم سدهٔ بیستم را در آلمان زیست و به ترجمه، نقد و فرهنگنامهنویسی نیز پرداخت.[۳] او را همراه صادق هدایت و صادق چوبک، پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند[۴]
علوی همپای صادق هدایت در دگرگونی داستاننویسی ایران تأثیر گذاشت و همانند او به سبک واقعگرایی میپرداخت؛ «با گرایشهای رومانتیکی که در روحیهٔ ایرانی ریشه دارد.»[۴] و با نثری که «طنین زیباپرستانهای دارد»، در داستانپردازیهایش به نوآوری گرایش داشت.[۴] در بیشتر آثارش، ابتدا گِرِهای هست و حادثهٔ اصلی پیشتر روی داده است و راوی، حادثهٔ داستان را بازسازی میکند. این شگرد را اساساً ویژهٔ ادبیات پلیسی میدانند.[۴] به سبک واقعگرایی اجتماعی میپرداخت و در داستانهایش به نابسامانیهای اجتماعی روی میآورد؛ شخصیتهای داستانهایش پویا یا مبارز هستند.[۵]
خانوادهاش بازرگان و مشروطهخواه بودند.[۶] در ۱۳۰۲/۱۹۲۳م همراه پدرش به آلمان رفت و در رشته علوم تربیتی و روانشناسی ادامهٔ تحصیل داد تا در ایران آموزگار شود.[۶] پدرش سید ابوالحسن علوی از کنشگران سیاسی بود که در ۱۳۰۶/۱۹۲۷م در برلین خودکشی کرد.[۶] بزرگ علوی سال بعد به ایران بازگشت و در مدرسه صنعتی شیراز یک سال به تدریس زبان آلمانی پرداخت.[۶] او که از نسل نخستین دانشآموختگان ایرانیِ اروپا در آغاز سدهٔ ۱۴ ه. ش (دهه ۱۹۲۰م) به شمار میرفت،[۴] نخستین داستان برجستهاش، «سربازِ سُربی» را در دههٔ ۱۳۰۰ش نگاشت.[۴]
در ۱۳۰۸/ ۱۹۲۹م در تهران، تدریس و نویسندگی را ادامه داد.[۶] ترجمهٔ کتاب حماسه ملی ایران از تئودور نولدکه را آغاز کرد و بخشهایی از آن را در مجلهٔ شرق (سعید نفیسی) چاپ کرد.[۶] در ۱۳۱۰/۱۹۳۱م با صادق هدایت آشنا شد و همراه مسعود فرزاد و مجتبی مینوی، گروه نوگرای ربعه را در برابر ادیبان سنتگرا برپا کرد.[۶] سپس بهطور مشترک با صادق هدایت و شین پرتو، مجموعه داستان انیران را در همان سال چاپ کرد.[۶] در این دوران در مجله دنیا با تقی ارانی نیز همکاری میکرد و با نام مستعار «فریدون ناخدا» مقاله مینوشت.[۶] نخستین مجموعه داستان خود را در ۱۳۱۳/۱۹۳۴م با عنوان چمدان نشر کرد که تأثیرپذیریاش از صادق هدایت و روانکاری سیگموند فروید در آن آشکار است.[۶] در اردیبهشت ۱۳۱۶/آوریل ۱۹۳۷م همراه گروه پنجاه و سه نفر دستگیر، محاکمه و به جرم پیروی از مرام اشتراکی به هفت سال زندان محکوم شد؛ تا شهریور ۱۳۲۰ /اوت ۱۹۴۱م زندانی ماند.[۶]
بزرگ علوی در آثاری که پس از رهایی از زندان نوشت، به واقعگرایی انتقادی پرداخت.[۶] در ورقپارههای زندان (۱۳۲۰/ ۱۹۴۱) که آن را پنهانی در زندان میتوانست ثبت کند، روزانهنویسیها و خواستههای همبندیان خود را آشکار ساخت.[۶] ۵۳ نفر نیز از دوران زندانش سخن میگوید و تصویری است از مبارزههای روشنفکران در دورهٔ پهلوی اول.[۶] در ۷ مهر همان سال، عضو حزب توده ایران و از اعضای بنیانگذار آن شد،[۷][۸][۹] در ۱۳۲۲/ ۱۹۴۳م عضو هیئت مدیرهٔ انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی و سردبیر پیام نو شد[۶] و تا ۱۳۳۰/ ۱۹۵۱م ترجمهها، نقدها، داستانها و سفرنامههایی در این مجله و مجلات سخن و مردم به چاپ رساند.[۶] در برگزاری نخستین کنگرهٔ نویسندگان ایران در تیر ۱۳۲۵/ ژوئن ۱۹۴۶م مشارکت فعال داشت.[۶]
سومین مجموعه داستان خود، نامهها را در ۱۳۳۰/۱۹۵۱ پایان داد که مضمونش پیرامون اختلاف میان پدران و پسران است که در راه پیشرفت و پیشبرد با محافظهکاران مبارزه میکنند.[۶] شاهکار خود، چشمهایش را در ۱۳۳۱/۱۹۵۲ چاپ کرد که رمانتیک و بر بستر مسائل سیاسی و مبارزتی نوشته شده است.[۶] در ابتدای تابستان ۱۳۳۲/ژوئن ۱۹۵۳ برای شرکت در یک جشنوارهٔ ادبی به پراگ رفت.[۶] بههنگام کودتای ۲۸ مرداد، به آلمان شرقی رفت و پس از مدتی، به استادی دانشگاه هومبولت در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی منصوب شد.[۶] سپس در سالهای بعد، به ایرانشناسی روی آورد و داستانهایی دربارهٔ امیدها و رنجهای مهاجران و آوارگان ایرانی در اروپا نگاشت.[۶] برخی از آن داستانها را در مجموعههای میرزا و مجلهٔ کاوه منتشر کرد.[۶] رمانی با عنوان سالاریها (۱۳۵۷/ ۱۹۷۸) دربارهٔ تحولات خانوادهای اشرافی در دهه ۱۳۰۰/ ۱۹۲۰ نوشت.[۶] در موریانه (۱۳۷۲/ ۱۹۹۳)، واپسین سالهای پادشاهی ایران را از دید یک مقام ساواک بررسی کرد.[۶] رمان روایت را دربارهٔ زندگی یک مبارز حزبی در سالهای پیش و پس از کودتای ۲۸ مرداد نوشت که پس از مرگش در ۱۳۷۷/ ۱۹۹۸ چاپ شد.[۴][۶]
او را از نویسندگان برجستهٔ ایرانی در سده ۲۰م میدانند[۷] که ابتکار ویژهٔ داستاننویسی داشته[۱۰] وآثارشان راهگشای نسلی نوگرا شد و نفوذشان به اندازهای بود که واقعگرایی بر داستاننویسی ایرانی چیرگی همیشگی یافت.[۴]
محتویات [نهفتن]
۱ زندگی
۱.۱ دوران تحصیل
۱.۲ بازگشت به ایران
۱.۳ دوستی با صادق هدایت
۱.۴ استادی در دانشگاه هومبولت
۱.۵ درگذشت
۲ نویسندگی
۲.۱ چمدان
۲.۲ ورق پارههای زندان
۲.۳ چشمهایش
۲.۴ سالاریها
۲.۵ میرزا
۲.۶ موریانه
۲.۷ گیلهمرد
۲.۸ روایت
۲.۹ آثار غیر داستانی
۳ جستارهای وابسته
۴ منابع
۵ پیوند به بیرون
زندگی[ویرایش]
بزرگ علوی احتمالاً در بیست سالگی، پیش از نخستین سفرش به آلمان.
بزرگ علوی در ۱۳ بهمن ماه ۱۲۸۲ (سوم فوریه ۱۹۰۴) در تهران متولد شد. پدر او حاج سید ابوالحسن و پدر بزرگش حاج سید محمد صراف نمایندهٔ نخستین دوره مجلس شورای ملی بود. مادر وی نوهٔ آیتالله طباطبایی بود. سید ابوالحسن علوی و همسرش خدیجه قمر السادات که از طرفداران مشروطیت بودند دارای شش فرزند، سه دختر و سه پسر بودند که مجتبی بزرگ فرزند سوم آنان بود. ابوالحسن علوی از اعضای حزب دموکرات ایران بود که این حزب به گواه تاریخ از بدو تشکیل در آغاز مشروطه با نفوذ بیگانگان یعنی انگلیس و روس که در آن زمان چشم طمع به ایران دوخته بودند، مقابله میکرد
دوران تحصیل[ویرایش]
بزرگ علوی به همراه برادرش مرتضی علوی در سال ۱۹۲۰ (۱۲۹۹–۱۲۹۸ شمسی) جهت تحصیل روانهٔ آلمان شد و دوران دبیرستان را در شهرهای مختلف از جمله شهری که امروزه در لهستان قرار گرفته گذراند. او در دوران اقامت در آلمان چند اثر ادبی آلمانی را به فارسی برگرداند. در سال ۱۹۲۷ (۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ شمسی) پدر وی با یک شکست بزرگ تجاری تاب نیاورده و خودکشی کرد. یک سال پس از این اتفاق علوی از دانشگاه مونیخ فارغالتحصیل شد و به ایران بازگشت.
بازگشت به ایران[ویرایش]
در آن زمان یک بورس تحصیلی برای ادامه تحصیل در آلمان به وی تعلق میگرفت اما با این وجود علاقهای نشان نداد و در شیراز به عنوان معلم در خدمت معارف قرار گرفت. در این شهر بود که او نخستین کار ادبی را با ترجمه قطعهای از آثار شیلر تحت عنوان «دوشیزه اورلئان» آغاز کرد. علوی در آن سالیان قرار ماندن در یک جا نداشت و در شهرهای گوناگونی در شمال دررفتوآمد بود که گاهی هم برای مدتی به تهران میرفت. این سرگردانیها و ناآرامیها با استخدام برای معلمی در هنرستان صنعتی تهران پایان یافت، او در سال ۱۹۳۱ (۱۰–۱۳۰۹) کار در هنرستان را آغاز کرد و در همین دوران به گروهی از روشنفکران سوسیالیست و به رهبری تقی ارانی پیوست.[۷] سرانجام او در سال ۱۹۳۷ (۱۶–۱۳۱۵) به همراه ۵۲ تن دیگر بازداشت شد و به زندان افتاد. هنگام تحمل حبس او کتاب «پنجاه و سه نفر» را نگاشت که دربارهٔ اعضای گروه سوسیالیست و تحمل سختیهای آنان در زندان بود. او همچنین مجموعهای از داستانهای کوتاه با نام «ورقپارههای زندان» را در این مدت نوشت.[۷]
پس از جنگ جهانی دوم، علوی به کمونیسم اتحاد شوروی گرایش پیدا کرد و از یکی از جمهوریهای این کشور، ازبکستان دیدار نمود و کتابی با عنوان «ازبکها» را به رشته تحریر درآورد. او همچنین یکی از بنیانگذاران حزب توده ایران بود[۷] و در کنار تقی ارانی و ایرج اسکندری، نخستین دوره مجله دنیا را منتشر میکرد. در تهیه و انتشار مجله دنیا، از همان آغاز، ایرج اسکندری با نام مستعار «جمشید» و بزرگ علوی با نام مستعار "فریدون ناخداً شرکت فعال داشتند.
دوستی با صادق هدایت[ویرایش]
یکی از ویژگیهای زندگی علوی نزدیکی و محشور بودن او با صادق هدایت است. این داستان که از زبان خودش چنین آغاز میشود: «در دوران مدرسهٔ ابتدایی که آقای غلامعلی فریور که یکی از رجال پاک و وارستهٔ دوران ما است همکلاسی بودم. چون هر دوی ما کوتاه قد بودیم روی نیمکت جلوی کلاس پهلوی هم مینشستیم. این همکلاس بودن به دوستی انجامید...»
وقتی علوی در سال ۱۹۲۸ از آلمان به تهران میآید، به جستجوی دوست قدیمی خود غلامعلی فریور میپردازد و به مصداق «عاقبت جوینده یابنده بود» او را مییابد روزی در خانهٔ غلامعلی فریور کتاب «پروین دختر ساسان» به دستش میافتد آن را میخواند و میبیند که با کتابهای موجود آن دوران هم سطح نیست و از نظر شکل و محتوا چیز دیگری است از آقای فریور میپرسد: «نویسندهٔ این کتاب کیست؟»، آقای فریور در پاسخ میگوید: «جوان خوب و خوشمزهای است، باید با او آشنا شوی...» مدتی پس از این گفتگو روزی علوی و فریور در خیابان ناصریه آن زمان و ناصر خسروی بعدی، به کتابخانهٔ معرفت میروند تصادفاً صادق هدایت هم آنجا بودهاست که فریور میگوید: «این همان آقا است». این سرآغاز آشنایی این دو دوست است که بعدها «مسعود فرزاد» و «مجتبی مینوی» نیز به آنها میپیوندند و جمعی به وجود میآید که بعدها ربعه نامیده شد.
نامگذاری «ربعه» را خود علوی این گونه شرح داد: «در آن روزها هدایت، مینوی و فرزاد و من (که بعدها دیگران هم به آن پیوستند) دیدارهای مرتبی داشتیم بازار ادب در انحصار هفت هشت شخصیت ممتاز بود مثل حکمت، تقیزاده، اقبال، قزوینی، سعید نفیسی و از این شمار. یک روز همینطور بی مقدمه فرزاد گفت ما خودمان هم گروه «ربعه» هستیم گفتیم بابا ربعه که معنا ندارد، فرزاد در پاسخ گفت: معنا ندارد ولی با سبعه (هفت) قافیه دارد با این ترتیب بود که ربعه در برابر سبعه پیدا شد وگرنه گروهی با نام و برنامهای خاص نبود بلکه تنها زاییدهٔ یک شوخی بود.»
استادی در دانشگاه هومبولت[ویرایش]
علوی مدتی پیش از وقوع کودتای ۲۸ مرداد در ۱۰ فروردین ۱۳۳۲ در ۴۹ سالگی از ایران به آلمان رفت و تا هنگام وقوع انقلاب ۵۷ در برلین شرقی سکونت داشت. در سال ۱۳۳۵ ازدواج نمود. در این زمان در دانشگاه هومبولت به عنوان استادیار اشتغال یافته و مأموریت یافت در پایهگذاری رشته ایرانشناسی و زبان فارسی شرکت نماید. در سال ۱۹۵۹ کرسی استادی دریافت کرد و تا سن ۶۵ سالگی (۱۹۶۹) در این دانشگاه به تحقیق و تدریس پرداخت. از جمله ثمرات این دوران تدوین لغت نامهٔ فارسی – آلمانی با همکاری پروفسور یونکر است.[۱۱]
برخی از شاگردان مجرب او مانند پروفسور زوندومن و پروفسور لورنس در دانشگاههای برلین و بعضی دیگر در کتابخانههای آلمان مشغول فعالیت هستند او پس از بازنشستگی از کار دست نکشید و در کنار رسیدگی به رسالههای دکترا و تحقیقات شاگردانش به پاسخگویی به سئوالات و جوابهای فراوان اهل فرهنگ میپرداخت و گاهی ساعتها وقت صرف یافتن منابع و اسناد میکرد و دست رد به سینهٔ کسی نمیزد.
از بین مجموعه داستانهای کوتاه علوی، چمدان از همه مشهورتر است، که تأثیر بهسزای روانشناسی فروید، در آن مشهود است.[۷] همچنین رمان چشمهایش (۱۹۵۲) از آثار بسیار معروف اوست، این رمان، اثری سخت مجادلهانگیز است و دربارهٔ رهبر یک تشکیلات زیرزمینی انقلابی و زنی از طبقه مرفه که به او عشق میورزد. علوی آثاری نیز به زبان آلمانی نگاشتهاست که از آن جمله، «مبارزات ایران»[۱۲] و «تاریخچه و تحول ادبیات فارسی نوین»[۱۳] را میتوان نام برد.[۷]
درگذشت[ویرایش]
علوی پس از پیروزی انقلاب ۵۷، برای مدت کوتاهی به ایران بازگشت، لیکن دوباره ایران را به مقصد آلمان شرقی ترک نمود. علوی به علت سکتهٔ قلبی در بیمارستان فریدریش هاین برلین بستری شد و سرانجام در روز یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۷۵ برابر با ۹ فوریه ۱۹۹۷ درگذشت.
علوی یک فرزند پسر از همسر اول خود فاطمه علوی به نام مانی دارد و شریک زندگی بزرگ علوی، گرترود (Gertrud Paarszh) است که در برلین زندگی میکند.
کیهان لندن به تاریخ ۶ فروردین ۱۳۹۵ گزارشی از آرامگاه علوی نوشت که بر پایهٔ قوانین ایالتی شهر برلین آرامگاه بزرگ علوی در گورستان کلمبیادام، پس از گذشت ۲۰ سال از مرگش باید واگذار شود یا تغییر کاربری دهد. جامعه ایرانیان آلمان برای نگهداشت آرامگاهش به عنوان یکی از مشاهیر، نامهای به فرمانداری ایالتی برلین نوشته است.[۱۴]
نویسندگی[ویرایش]
بزرگ علوی چهارسال در زندان قصر محبوس بود؛ این دوران تأثیری آشکار بر بخشی از آثارش بهجای گذاشت و او را مبدع ادبیات داستانی زندان در ایران میدانند.
بزرگ علوی را بنیانگذار ادبیات داستانی زندان در زبان فارسی دانستهاند.[۱۵][۱۶] گرایش علوی به اثرآفرینی اجتماعی او را برجسته کرد. محمد بهارلو در این باره گفت:
منظور از ادبیات اجتماعی بهدستدادن احساسِ خاص زمان نویسنده از حیث اجتماعی و تاریخی و فرهنگی است؛ بهاین معنی که خواننده حس کند نویسنده در کانون یک صحنه عمومی، یک کشمکش، ظاهر شده است و دارد شهادت میدهد و بنای این شهادت بر انتقاد اجتماعی است. در نوشتههای دوره دوم نویسندگی علوی ـ بعد از مجموعه داستان «چمدان» ـ در آثاری مانند «ورقپارههای زندان» و «نامهها»، این تمایل یا گرایش کاملاً محسوس است، و در خاطرات رمانگونه او «پنجاهوسه نفر» به اوج خود میرسد. در این آثار آنچه تازگی دارد نوشتن دربارهٔ زندان است، از زندانی و زندانبان و خاطرات ایام حبس؛ چیزی که میتوان آن را «ادبیات زندان» نامید و علوی مُبدع آن است.[۱۵]
بنا به گفتهٔ بهارلو، احمد محمود و نسیم خاکسار و علیاشرف درویشیان از بزرگ علوی تأثیرگرفتند.[۱۵] او گفته که علوی در واپسین سالهای زندگی، خود را قربانی سیاست میدانسته و در یکی از آخرین مقالههایش با عنوان «میخواستم نویسنده شوم» توضیح میدهد که مدتها میان دو گروه نوسان میکرده یا درواقع سرگردان بوده است؛ یکی گروه پنجاهوسه نفر]] و مبارزان سیاسی به رهبری تقی ارانی و دیگری گروه «ربعه» و روشنفکران ادبی به رهبری صادق هدایت. او با تأسف و حسرت آشکاری مینویسد که کاش صرفاً در جرگه هدایت سر میکرد و قادر بود در همان فضای ادبی جولان بدهد و زندگی خود را وقف نوشتن کند.[۱۵]
جمال میرصادقی بیان کرده که بزرگ علوی همواره روحیهٔ مبارزهجویانهٔ خود را در آثارش حفظ کرده و از این حیث به کلی با هدایت متفاوت است. آثار هدایت رو به ناامیدی است؛ ولی علوی در داستانهایش نگاهی منفعل ندارد و آدمهای داستانیاش مانند شخصیتهای هدایت سرخورده نیستند.[۱۷] جمال میرصادقی او را همراه احمد محمود و صادق چوبک، تنها سه نویسندهٔ موردعلاقهٔ خود بیان کرد.[۱۸] بزرگ علوی به سبک واقعگرایی اجتماعی میپرداخت و در داستانهایش به نابسامانیهای اجتماعی روی میآورد.[۵]
چمدان[ویرایش]
نخستین مجموعه داستانهای کوتاه برجستهٔ علوی است که نخست در ۱۳۱۳/ ۱۹۳۴م نشر شد. داستانهای «چمدان»، قربانی»، «عروس هزار داماد»، «تاریخچهٔ اتاق من»، «سرباز سربی»، «شیک پوش»، «رقص مرگ» را در ۲۵۴ صفحه در برمی گیرد. دو سال پس از نشر آن، علوی زندانی شد و تا ۱۳۲۰/ ۱۹۴۱م محکوم به زندان بود (تا پایان دوره رضاشاه). با نثری روان و ساده نگاشته شده است. علوی در این داستانها فرهنگ همگانی را بازمیتاباند و تصویر ناکامیها و سیهروزیهای آنان را نشان میدهد؛ سبک واقعگراییاش به محمد علی جمالزاده و صادق هدایت نزدیک میشود، با این تفاوت که شخصیتهای داستانهای علوی از دید پویایی و زندگی اجتماعی با شخصیتهای داستانهای هدایت، که نگرشی دیگرگونه نسبت به جهان دارند، فرق میکنند.
ورق پارههای زندان[ویرایش]
ستارهٔ دنبالهدار
هر کسی در زندگانیاش فقط یک بار میتواند ستارهٔ دنبالهدار را ببیند ... یک بار، فقط یک بار این در زندگی اشخاص روی میدهد. خوشبختی هم مثلِ ستارهٔ دنبالهدار فقط یک بار در زندگی مردم پیدا میشود. بعضیها، از این یک بار هم برخوردار نشدهاند.
از مجموعه «ورقپارههای زندان»
در ۱۳۲۰/ ۱۹۴۱م چاپ شد و آن را به خواهرش بدری علوی پیشکش داده است؛ فداکارترین و از خودگذشتهترین زنی که در زندگیاش دیده است.[۱۹] در دیباچهاش نوشته که عنوانِ ورقپارههای زندان «اسم بیمسمایی برای این یادداشتهایی که اغلب آن در زندان تهیه شده، نیست. در واقع اغلب آنها روی ورق پاره، روی کاغذ قند، کاغذ سیگار اشنو و یا پاکتهایی که در آن برای ما میوه و شیرینی میآوردند، نوشته شده است؛ و این کار بدون مخاطره نبوده است. در زندان اگر مداد و پاره کاغذی مأمورین زندان در دست ما میدیدند، جنایت بزرگی به شمار میرفت.»[۱۹] بر پایه این دیباچه، این کتاب نوشتههای او در زندان است و برای توصیف شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوران از تاریخ ایران نوشته شده است حال آنکه خواندن و نوشتن در زندانهای دوره اش، ممنوع بوده است. کمتر به رویدادها و جزئیات زندان اشاره شده و بیشتر به زندگی، سرگذشت و دلایل محکومیت همبندهایش در قالب پنج فصل/پنج داستان میپردازد که کتاب را یک مجموعه داستان کوتاه میکند. در این داستانها عشقها و زندگیهایی که جانسوزانه به جدایی و زندان شدن یکی از معشوقهها کشیده میشود و همبند آقای علوی میشوند نماش داده میشود، داستانهای ایرج و روشن، آقای م و دختر خالهاش، ببولی، مرتضی و مارگریتا ...که چندتای آنها در گفتگوی مستقیم با خود نویسنده یادداشت شدهاند و چندتای دیگر هم مکاتبات و یادداشتهای بجا ماندهاند.
چشمهایش[ویرایش]
بزرگ علوی در رمان چشمهایش با پرداختن به بخشی از زندگی هنرمندی مبارز، گوشههایی از اوضاع ایران در دورهٔ پادشاهی رضاشاه را نشان میدهد و به فعالیتهایی اشاره میکند که در آن سالها برای مبارزه با پادشاهی رضاشاه پهلوی انجام میگرفت.
رمان برجستهٔ علوی است و چاپ نخست آن در ۲۸۷ صفحه در سال ۱۳۳۱/ ۱۹۵۲م بود.[۴] در مرداد ۱۳۹۵، انتشارات نگاه برای پانزدهمین بار این رمان را بازچاپ کرد.[۲۰] برپایهٔ آمار ۱۳۹۳ از مؤسسه خانه کتاب بسخواندهترین اثر بزرگ علوی است.[۲۱] آن را از کمچند آثار داستانی فارسی میدانند که «در مرکز آن، یک زن با همهٔ احساسات و اندیشههایش جای دارد.»[۴] که ویژگیهای خاصی دارد و داستان با محوریت زن خلق شده است.[۲۲] جمال میرصادقی، این رمان را عوضکنندهٔ مسیر در ادبیات داستانی فارسی دانست.[۲۳] به زبانهای گوناگون نیز ترجمه شده است؛ انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و عربی.[۲۴] بنیاد سینمایی فارابی در ۱۲ تیر ۱۳۸۶ از توافقی برای ساخت فیلمی برپایه این رمان، خبر داد.[۲۵]
دربارهٔ نقاشی سرشناس به نام «استاد ماکان» است که در تبعید میباشد، زیرا از مبارزان علیه استبداد رضاشاه پهلوی است. از آثارِ بهجاماندهاش، پردهای است به نام چشمهایش؛ چشمهای زنی که گویا رازی را پنهان میکند.[۴]
راوی داستان که ناظم مدرسه و مدیر نمایشگاه نقاشی است، کنجکاو است که رازِ این چشمان را دریابد. تلاش میکند تا مدل آن تابلو را بیابد و دربارهٔ آن از استاد بپرسد. پس از چند سال، ناظم مُدل را پیدا میکند که فرنگیس نام دارد؛ در خانهٔ اعیانی فرنگیس، با او به گفتگو مینشیند.[۴]
فرنگیس میگوید که خاستگاهش اشرافی است و از برای زیباییاش، توجه مردان بسیاری را جلب میکرده، اما مردان و عشق بازیچهاش بودهاند. تنها در برخورد با استاد، کسی را مییابد که اساساً توجهی به زیبایی و جاذبهٔ او ندارد. برای جلب توجه استاد، در تهران و اروپا با نشستهای زیرزمینی که زیرنظر استاد است همکاری میکند، تا سرانجام به وی نزدیک میشود. اما استاد نه فداکاری او را جدی میگیرد و نه پی به کُنهِ احساسات و عواطفش میبرد. در برابر او و بهویژه از چشمهایش، هراسی گنگ ابراز میکند. در پایان، استاد گرفتار پلیس میشود و زن پیشنهاد ازدواج با رئیس شهربانی را که یکی از خواستاران قدیمی اوست، میپذیرد به شرط آنکه استاد از مرگ نجات یابد. استاد به تبعید میرود و البته هیچگاه از فداکاری زن آگاه نمیشود. اوهمهٔ احساسها و تلقیهای خود از فرنگیس را در پردهای به نام چشمهایش به یادگار نهاده است. در این چشمها بهطور کلی زنی مرموز، دمدمیمزاج و هوسباز و خطرناک نمایان میشود؛ اما زن میداند که استاد هیچگاه به ژرفای روح او پی نبرده و این چشمها از آنِ او نیست.[۴]
بنا به گفتهٔ محمدعلی سپانلو، علوی در این رمان «روشِ استعلام و استشهاد» را به کار برده، روشی که چند اثر دیگرش را نیز ساخته است. «این شیوه بیشتر در ادبیات پلیسی معمول است. یعنی کنارهم نهادن قطعات منفصل یک ماجرای از دست رفته و ایجاد یک طرح کلی از آن ماجرا به حدس و قرینه. «بدین ترتیب، یک واقعهٔ گذشته به کمک بازماندههای آن نوسازی میشود. اشارات تاریخی بزرگ علوی نیز بحثها برانگیخته: استاد ماکان گاهی شبیه کمالالملک است. رئیس شهربانی، سخت به آیرم شباهت دارد. اما هیچکدام دقیقاً الگوی واقعیشان نیستند. این کار فقط برای خلق فضا انجام شده است.» سپانلو همچنین نوشته که نثر علوی، «منظم و سیال است که در قیاس با معاصرانش، بسی امروزی مینماید».[۴]
سالاریها[ویرایش]
سالاریها از رمانهای او، در اسفند ۱۳۵۴/ ۱۹۷۶م در برلین چاپ شد. دربارهٔ خاندانی است که بزرگشان برای خود در دورانی سالاری میکرده و از آن پس خانواده و خاندانش به سالاری شهرت یافتهاند؛ خاندانی بزرگ و ثروتمند و پرآوازه، این امر باعث شده است که آنهایی که بر هر گونهای به این خاندان وابستهاند، نام خانوادگی خود را به سالاری دگرگون کنند.
میرزا[ویرایش]
میرزا مجموعه داستانهای کوتاهش که در طول ۱۵ سال اول زندگی در آلمان، نگاشت که شامل شش داستان کوتاه است. در ۱۳۵۷/ ۱۹۷۹م بهدست انتشارات جاویدان در ۱۲۲ صفحه چاپ شد؛ اما تاریخ پایان آخرین داستانِ مجموعه، اسفند ۱۳۵۲/ ۱۹۷۴م بوده است.
موریانه[ویرایش]
موریانه
من یک ساواکی هستم. از اینکه چنین شغلی را اختیار کرده بودم نه شرمندهام نه مغرور. این هم کاری است مانند کارهای دیگر. مگر کارمندان وزارت دارایی همه دزدند و یا کسانی که در دادگاهها دسته دسته مردم را با گناه یا بیگناه به زندان میفرستند یا به پای دار، همهشان آدمکشند؟ تنها در یک اداره دولتی کار کردن جرم نیست. مگر میشود در کشوری بی نگهبانی زندگی کرد؟ مگر در کشور آمریکا سی آی ای وجود ندارد؟ در انگلستان اینتلیجنت سرویس نیست؟ در فرانسه رکن دوم و در روسیه کا گ ب؟ همه جا هست. باید هم باشد. امروز هم اگر پایش بیافتد حاضرم برای هر کس که باشد کار کنم...
از «موریانه»
چند سال پس از براندازی دولت شاهنشاهی ایران نوشته شد و ۱۳۶۸/ ۱۹۹۰م چاپ نخست آن در تهران بود. موریانه را رمان یا داستانی بلند میدانند که در آن، رویدادهای سالهای پایانی دهه ۱۳۳۰/ دهه ۱۹۵۰ تا چند سال پس از انقلاب اسلامی ایران از زبان یک مقام ساواک بیان میشود.
بنا به دیدگاه عبدالعلی دستغیب، نویسنده خواسته است موریانههایی که بنیان حاکمیّت پادشاهی را جویدند و پوساندند، شناسایی و توصیف کند؛ از مبارزان جوانی که در راه مبارزه با آنان جان باختهاند، سخن بگوید. او در نقدی که بر این رمان نگاشت، سرانجام نتیجهگیری میکند که «موریانه نشان میدهد که بیشتر نویسندگان ما دست کم پس از توفیقهای نخستین، دیگر دل به کار نمیدهند.» او کلیت داستانپردازیهای این رمان را ضعیف و وابسته به دوری و ناآگاهی او از کشور دانست. آن را نه یک رمان و نه یک خاطره نوشته میداند و البته نمیگوید که ژانر آن چیست.[۲۶]
گیلهمرد[ویرایش]
مجموعه داستان کوتاه است، شامل هشت داستان با عنوانهای «گیله مرد»، «اجاره خونه»، «دزاشیب»، «یهرهنچکا»، «یک زن خوشبخت»، «رسوایی»، «خائن» و «پنج دقیقه پس از دوازده». نخست در ۱۳۷۶/ ۱۹۹۸م بهدست انتشارات نگاه در تهران چاپ شد.
داستان اصلی آن گیلهمرد، روستایی گیلانی مبارزی است که به جنبش دهقانی میپیوندد و پس از هجوم مأموران و کشته شدن زنش به جنگل پناه میبرد. شرح ماجرای سه مرد است، گیله مرد و دو محافظ او که وی را به فومن میبرند و داستان در همین حرکت و اقامت در قهوهخانه نزدیک مقصد به تدریج باز میشود. دو مأمور تفنگ به دست در میان غرش باد و باران، گیله مرد را- که یک دهقان شورشی است- به فومن میبرند تا تحویل پاسگاه دهند.
«گلیه مرد» را از نخستین داستانهای نویسندگان ایرانی میدانند که در آن پویایی و حرکت به جای توصیف نشسته است.[۲۷] این داستان را با داش آکل از صادق هدایت و تنگسیر از صادق چوبک مقایسه میکنند.[۲۸] بنا به دیدگاه جمال میرصادقی، گلیهمرد «از موفقترین داستانهای کوتاه فارسی است، که از ویژگیهای فنی و غنی نیرومندی برخوردار است؛ داستانی دولایه، هم واقعگرا و هم نمادین. نویسنده تعهد و رسالت انسانی خود را در قبال آنها ادا کرده است. بهعبارت دیگر، صرف انتخاب درونمایه یا مضمون و عصیان کردن علیه ظلم و بر بیعدالتی سر برداشتن، نمایشگر اعتراض و خشم نویسنده علیه نارواییهای اجتماعی نیز هست.»[۲۹]
روایت[ویرایش]
آخرین رمان علوی است که نخست در ۱۳۷۷/ ۱۹۹۹م، دو سال پس از مرگش، در تهران چاپ شد. نویسنده در جملههای آغازین آن را نه قصه و نه رمان دانسته. «هیچ گونه حادثهٔ غریب و عجیبی در آن وجود ندارد. حکایت نیست، روایت است. سرگذشت نیست، تاریخچهٔ دورانی است که از روی نواری دربارهٔ رویدادهای زندگی انسانی رنجکشیده، نقل شده است .» آن را آمیختهای از رمان کلیددار، رمان عقیدتی و رمان خودزندگینامهای دانستهاند.[۳۰] انتشارات نگاه، یکی از ناشران این اثر، آن را یک رمان توصیف کرده که «با همه اشارات تاریخی ظاهراً واقعی که در آن وجود دارد، به هرحال یک رمان است، و مثل همه رمانها و داستانهای دیگری، در عین حال که ممکن است از واقعیات الهام و بهره بگیرد، هیچیک از حوادث و شخصیتهای آن حقیقی نیستند و علیرغم شباهت بعضی از آنها با حوادث و شخصیتهای حقیقی، داستان مطلقاً ساخته و پرداخته ذهن و احساس و دریافت و سلیقهها و داوریهای آگاهانه و ناخودآگاه نویسنده است.»[۳۱]
آثار غیر داستانی[ویرایش]
ّبزرگ علوی کتاب حماسهٔ ملی ایران نوشتهٔ تئودور نولدکه،[۶] در ۱۳۱۲/ ۱۹۳۳م دوشیزهٔ اورلئان از فریدریش شیلر؛ در ۱۳۲۹/ ۱۹۵۰م باغ آلبانو از آنتون چخوف و کسبوکار میسیز وارن از جرج برنارد شاو را ترجمه کرد. همچنین برخی از آثار هدایت و آثار کلاسیک ایرانی را به آلمانی برگرداند و کتاب تاریخ و توسعهٔ ادبیات معاصر فارسی را در ۱۳۴۲/۱۹۶۳م به آلمانی نگاشت و با اچ. یونگر در تألیف فرهنگ فارسی-آلمانی (۱۳۴۴/۱۹۶۵م) همکاری داشت.[۶]
صادق هدایت (تولد۲۸ بهمن ۱۲۸۱ تهران ، مرگ: (خودکاشی) ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ پاریس دله)، نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی هسته.
هدایت از پیشگامون داستاننویسی نوین ایران و اتا گت روشنفکر بییه. بهترین اثر رمان وه بوف کور هسته که وه ره مشهورترین و درخشونترین اثر ادبیات داستانی موعاصر ایران دونّه.[منبع نیازمند] هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی هسته، آثاری از گت ِنویسندگون ره هم ترجمه هاکرده. حجم آثار و مقالات بنویشتهبیی دربارهٔ نوشتهئون، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیونگر تأثیر ژرف وه بر جریان روشنفکری ایران هسته.[۱]
صادق هدایت ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ پاریس دله خودکشی هاکرده. قبر وه گورستون پرلاشز پاریس دله هسته.
فهرست [فرو بور]
۱ زندگینومه
۱.۱ از وچگی تا جوونی
۱.۲ گیاهخواری
۱.۳ سفر به ئوروپا
۱.۴ خودکشی اول و اولین داستان
۱.۵ بردگرستن به تهران
۱.۶ گروه ربعه
۱.۷ سفر به هند
۱.۸ وردگردستن از هندوستان
۱.۹ اشغال ایران توسط متفقین و بازشدن فضای سیاسی
۱.۱۰ تموم بیّن جنگ
۱.۱۱ شرح حال صادق هدایت به قلم خادش(ترجمه بَیی)
۲ صادق هدایت ِسِره
۳ نقاشی
۴ کتابشناسی
۴.۱ بنویشتهئون
۴.۲ ترجمهئون
۴.۲.۱ ترجمه از فرانسه زوون
۴.۲.۲ ترجمه از متون پهلوی به فارسی
۴.۳ مقالات
۵ پانویس
۶ منابع
۷ پیوند به بیرون
زندگینومه[دچیین]
از وچگی تا جوونی[دچیین]
صادق هدایت ۱۷ فوریه ۱۹۰۳ تهران دله اتا خانوادهی اصیل جه بزائه بیّه. ونه پییر هدایتقلیخان (اعتضاد الملک) و ونه مادر نیرالملوک (نوهٔ مخبر السلطنهٔ هدایت) نوه عموی اعتضاد الملک بییه. جدّ اعلای صادق رضاقلیخان هدایت تبرستونی از گت مردمون معروف بابلی و مازرونی ِعصر ناصری و صاحب کتابئون مجمع الفصحا و اجمل التواریخ بییه. صادق پچیکترین وچهی خانواده بییه و دِ برادر و سه خواخِر گتتر داشته.
Sadegh hedayat.jpg
صادق هدایت تحصیلات ابتدایی ره مدرسهٔ علمیهٔ تهران دله بگذرونییه. سال ۱۹۱۴ به دارالفنون بورده ولی سال ۱۹۱۶ به خاطر بیماری چشمدرد مدرسه ره ول هاکرده و ۱۹۱۷ مدرسهٔ سنلویی که مدرسهٔ فرانسویئون بییه، دله به تحصیل ادامه هدائه. به گفتهٔ خادش اولین آشناییش با ادبیّات جهونی این مدرسه دله بییه و به کشیش اون مدرسه درس فارسی دائه و کشیش هم وه ره با ادبیّات جهونی آشنا کارده. همین مدرسه دله صادق به علوم خفیه و متافیزیک علاقه پیدا هاکرده. این علاقه بعدأ هم ادامه پیدا هاکرده و هدایت بنویشتهئونی در این مورد انتشار هدائه. همین دوران صادق گیاهخوار بَیبییه و به اصرار شه فامیلا گوش نکارده. سال ۱۹۲۴، در حالی که هنتا مشغول تحصیل مقطع دبیرستون بییه دِتا کتاب پچیک انتشار هدائه: «انسان و حیوون» که راجع به مهربونی با حیوون و فواید گیاهخواری بییه و تصحیحی رباعیات خیّام جه با ایسم رباعیات خیام به همراه مقدمهیی مفصّل.
گیاهخواری[دچیین]
صادق هدایت جوونی دله گیاهخوار بیّه و کتابی فواید گیاهخواری وسّه بنویشته. وه تا آخر عمر گیاهخوار بموندسته. بزرگ علوی در این باره گانه: «ات بار بدیمه که کافه لالهزار دله ات تیکه نون گوشتی ره که به زوون روسی بولکی گاتنه، به این قصد که ونه لا شیرینی دره، گاز بزو و اتدفه ونه چشم سرخ بیّه، عرق به پیشانیش هنیشته و داشته قی کارده که دستمالی از جیبش بیرون بییارده و لقمه نجویده ره ون دله بشنییه.»[۲]
سفر به ئوروپا[دچیین]
هدایت ۱۹۲۵ دله تحصیلات دبیرستون ره تموم هاکرده و با اوّلین گروه دانشآموزای اعزامی به خارج راهی بلژیک بیّه و رشتهٔ مهندسی دله تحصیل هاکرده. همین سال مقالهٔ «مرگ در گان» ره روزنومهٔ ایرانشهر دله که آلمان دله منتشر بییه به چاپ برسنییه و مقالهیی به فرانسوی به ایسم «جادوگری ایران دله» مجلهٔ لهویل دلیس دله بنویشته. هدایت از وضع تحصیل و رشتش بلژیک دله راضی نیّه و مترصد بییه که شه ره به فرانسه و اونجه به پاریس که اونگادر مرکز تمدن غرب بییه برسنه. آخرسری ۱۹۲۷ بعد از تغییر رشته و دوندگی فراوون به پاریس بکشییه بیّه. همین سال نسخهٔ کاملتری از کتاب «انسان و حیوون» با ایسم فواید گیاهخواری با مقدمهٔ حسین کاظمزادهٔ ایرانشهر به چاپ رسییه.
خودکشی اول و اولین داستان[دچیین]
صادق هدایت سال ۱۹۲۸ اقدام به خودکشی رود مارن دله هاکرده، ولی اتا قایق ماهیگیری وه ره نجات هدائه. همینگادر پاریس دله با ات کیجا به ایسم ترز رفِخ بییه. صادق درمورد خودکشیش به شه برار(گگَ) محمود گانه: «ات دیوانگی هاکردمه به خیر بگذشته.» ادعا بیییه که راجع به خودکشی اولش توضیحی به هیچکس ندائه.[۳] اما م. فرزانه چن سال بعد از زوون هدایت (چندین سال بعد از خودکشی اولش) گانه که علت خودکشی مسائل عاطفی بییه.
اولین نمونهئون پچیک داستانای هدایت همون سال خودکشیش صورت بیتنه. نمایشنومهٔ «پروین دختر ساسان» و پچیک داستان «مادلن» ره همین دوران بنویشته. بعد از خودکشی هم داستان معروف «زنده به گور» و «اسیر فرانسوی» و رسالهٔ طنزآمیز «البعثة الاسلامیه الی بلاد الافرنجیه» ره بنویشته.
بردگرستن به تهران[دچیین]
هدایت سال ۱۹۳۰، بیاونکه تحصیلاتش ره تموم هاکنه، به تهران وردگرسته و بانک ملی دله مشغول کار بیّه. ولی از وضع کارش راضی نیّه و ات نومهیی که به تقی رضوی پاریس دله بنویشته، شه حال و روز جه شکایت کانده. دوستی با حسن قائمیان که بعد از بمردن هدایت شه ره وقف بشناسییه بیّن وه هاکرده بانک ملی دله اتفاق دکته. همین سال مجموعه داستان زندهبهگور و نمایشنومهٔ پروین ساسان ِکیجا تهران دله منتشر بیّه و هدایت با مسعود فرزاد، بزرگ علوی و مجتبی مینوی آشنا بیّه و حلقهٔ دوستییی ایجاد وانه که ایسم وه ره گروه ربعه بییشتنه.[۴]
گروه ربعه[دچیین]
اصلی بنویشت ره بخونین: گروه ربعه
اونگادر گروهی از ادیبا کهنهکار دَینه که به وشون ادبای سبعه گاتنه و به گفتهٔ مجتبی مینوی «هر مجله و کتاب و روزنامهیی که به فارسی منتشر بییه از آثار قلم وشون خالی نیّه.»[۵] این هفت تن که در واقع ویشتر از هفت تن بینه[۶] شامل کسایی چون محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، رشید یاسمی، سعید نفیسی و بدیعالزمان فروزانفر و محمد قزوینی بینه. گروه ربعه این نام ره برای دهنکجی به این گروه (که به نظر وشون کهنهپرست بینه) انتخاب هاکردنه. گفتوگو و دیدارون گروه ربعه رستورانئون و کافهئون تهران دله بییه از اون جومله کافه قنادی رُزنوار که حدود سال ۱۳۱۰ پاتوق صادق هدایت و ونه رفخون بهشمار اموئه.[۷] بعدا هم افراد دیگهای مثل پرویز ناتل خانلری، عبدالحسین نوشین، غلامحسین مینباشیان و نیما یوشیج به گروه ربعه اضافه بینه. این گروه به فعالیتئون ادبی و فرنگی پرداختنه و چنتا آثار این سالا با همکاری همدیگه انتشار هدانه. مینوی دربارهٔ این دوران گانه: «اما با تعصب جنگ کاردمی و تحصیل آزادی وسّه تلاش کاردمی و مرکز امه دایره صادق هدایت بییه.»[۸] سالئون ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ برای هدایت دورانی پربار محسوب بییه و آثار تحقیقی و داستانی بسیاری انتشار هدائه.
انیران ره با همکاری علوی و شین پرتو بنویشته. مجموعهٔ پچیک داستانئون سایهروشن نمایشنومهٔ مازیار با مقدمهٔ مینوی، کتاب مستطاب وغوغ ساهاب با همکاری مسعود فرزاد و مجموعه پچیک داستانئون سه قطره خون و چندین پچیک داستان دیگه در این دوران به چاپ برسینه. این دوران شور میهندوستی و بیگانهستیزی خله از ونه آثار دله موج زوئه.
همینتی هدایت اولین بار وسّه ایران دله اقدام به جمعآوری متلئون و داستانئون عامیانه هاکرده و بنویشته «اوسانه» و کتابون نیرنگستان و فرهنگ عامیانهی ایران مردم ره در این موضوع چاپ هاکرده. به علاوه طی دِتا مقاله مجلهٔ سخن دله راجع به فولکلور و ادبیات توده مطالبی بنویشته. مجلهٔ موسیقی ره هم این دوران بنا هاکرده.
هدایت درخلال این سالا به ترجمهٔ آثاری از چخوف و نویسندهئون دیگه هم پرداخته و همینتی شه کتاب رباعیات خیام دله تجدید نظر هاکرده و وه ره مفصلتر با عونوان ترانهئون خیام انتشار هدائه.
سفر به هند[دچیین]
هدایت سال ۱۳۱۵ به همراه شین پرتو به هند بورده و ونه آپارتمان دله اقامت هاکرده. هند دله به فراگیری پهلوی زوون نزد دانشمند پارسی (از پارسیون هند) بهرام گور انکلساریا پرداخته و کارنامهٔ اردشیر پاپکان ره هند دله پهلوی جه به فارسی ترجمه هاکرده.
طی شه اقامت بمبئی دله اثر معروفش بوف کور ره با دست روی کاغذ استنیسل بنویشته، به صورت پلیکپی پنجاه نسخه دله انتشار هدائه و شه رفخون وسّه برسنییه؛ از جمله نسخهیی برای مجتبی مینوی که لندن دله دَیییه و نسخهیی ممدعلی جمالزاده که اونگادر ژنو بورد بییه. عدهیی داستان بوف کور ره محصول حال و هوای هند دونّه، ولی چنونکه از گپون هدایت و فرزانه بر اِنه هدایت کار روی این اثر ره از سالا پیش شروع هاکردبییه به قول هدایت ونه گلو دله گیر هاکرد بییه. نسخهٔ پلیکپییی که بوف کور جه هند دله انتشار هدائه بنویشت بییه که چاپ اثر ایران دله ممنوع هسته. علاوه بر اینان هدایت دِتا داستان به زوون فرانسوی هند دله چاپ هاکرده: "Lunatique" و "Sampingue".
وردگردستن از هندوستان[دچیین]
صادق هدایت سال ۱۳۱۶ هند جه وردگردسته و دِباره بانک ملی دله مشغول به کار بیّه. سال بعد از بانک ملی استعفا هدائه، وزارت فرهنگ دله استخدام بیّه. وه تا سال ۱۳۲۰ که متفقین ایران ره اشغال هاکردنه به فعالیتئون ادبی پرداخته و چندین داستان و مقاله انتشار هدائه. کارنامهٔ اردشیر بابکان ره مجلهٔ موسیقی و گجسته ابالیش (ترجمه متن پهلوی جه) ره سِواسِوا، انتشارات ابن سینا دله چاپ هاکرده. با وجود این بوف کور هنتا ایران دله منتشر نیّه.
اشغال ایران توسط متفقین و بازشدن فضای سیاسی[دچیین]
سال ۱۳۲۰ هدایت دانشکدهٔ هنرون زیبا با سمت مترجم استخدام بیّه. با اشغال ایران به دست متفقین و باز بیّن فضای سیاسی بوف کور به صورت پاورقی روزنومهٔ ایران دله بهصورت سانسوربَیی چاپ بیّه. سال ۱۳۲۱ مجموعهٔ سگ ولگرد ره انتشار هدائه، ترجمهئونی از شهرستونای ایران گوزارش گمونشکن و یادگار جاماسپ پهلوی جه به فارسی صورت هدائه. بعد از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ و پایان جنگ جهانی دوم انتقادون اجتماعی صادق هدایت شدت گنّه. بلند ِداستان حاجیآقا پچیک داستان «ئو ِزندگی» و مجموعهٔ ولنگاری که همه مضامین اجتماعی دارنه این دوران چاپ بَینه. علاوه بر این فعالیتئون هدایت به بنویشتن مقالهئون نقد ادبی و ترجمهٔ آثاری از کافکا هم پرداخته و نشریهئون مختلف دله چاپ کارده. چن اثر دیگه پهلوی ره هم ترجمه هاکرده. سال ۱۳۲۴ هدایت سفری به تاشکند داشته و انجمن فرهنگی ایران و شوروی از وه تقدیر هاکرده.
اینگادر خله از رفیخون هدایت از جومله علوی و عبدالحسین نوشین به حزب توده بوردنه و در مجموع نشست و برخاست وه با تودهایئون ویشتر بَیــبییه و حتی مقالاتی روزنامهٔ مردم که ارگان حزب توده بییه با ایسم مستعار چاپ هاکرده. ولی علیرغم اصرار سردمدارون حزب هرگز به حزب توده نَشییه.
تموم بیّن جنگ[دچیین]
بعد از تموم بیّن جنگ و پیشبموئن مسائل آذربایجون هدایت از تودهایئون هم سرخورده بیّه و بیش از پیش به شرایط بدبین بگردسته.[۹] بدبینی وه به شرایط نومهئونی که به جمالزاده و شهیدنورایی بنویشته دله بدی وانه.
سال ۱۳۲۶ به بنویشتن توپ مرواری پرداخته امّا این اثر تا بعد از مرگش چاپ نیّه. معروفترین ایسم مستعار وه که توپ مرواری هم تحت وه منتشر بیّه هادی صداقت هسته. ۱۳۲۷ مقالهٔ «پیام کافکا» به صورت مقدمهیی به کتاب گروه محکومین نوشتهٔ کافکا و ترجمهٔ حسن قائمیان بنویشته. سال ۱۳۲۹ با همکاری حسن قائمیان داستان «مسخ» کافکا ره ترجمه هاکرده و مجلهٔ سخن دله انتشار هدائه. ۱۲ آذر همون سال با بَیتن گواهی پزشکی (برای بَیتن روادید) و بروتِن کتابونش به فرانسه بورده. در طول اقامت فرانسه سفری به هامبورگ داشته و هم سعی کارده به لندن بوره که موفق نیّه. آخرسری ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ شه آپارتمون اجارهیی پاریس دله با گاز خودکشی هاکرده. وه اولین نویسنده و ادیب ایرانی محسوب وانه که خودکشی هاکرده. وه چن روز قبل از انتحار خله از داستانئون چاپنیی خادش ره نابود هاکردبییه. هدایت ره گورستون پرلاشز خاک دکاردنه. مراسم خاکسپاریش با حضور عدهیی قلیل از ایرانیون و فرانسویون صورت بَیته.
شرح حال صادق هدایت به قلم خادش(ترجمه بَیی)[دچیین]
دستخط صادق هدایت، آذر ۱۳۲۴
« من همون قدر از شرح حال خادِم رَم کامبه که مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. این که چهگادر دِنیا بمومه کِنِه بدرد خانّه؟ اگه بدونستن بزایچهی من هسته، این مطلب فقط ونه طرف توجّه خادم بائه. گرچه از شِما چه پنهون، چن بار از منجمون مشورت هاکردمه امّا وشون پیشبینی هیچگادر حقیقت نداشتنه. اگه علاقهٔ خوانندهئون وسّه ئه؛ ونه اول مراجعه به رأی همهی وشون هاکردن چون اگه خادم پیشدستی هاکنم مثل این هسته که جزئیات احمقانهٔ شه زندگی وسّه قدر و قیمتی قایل بَیبائم به علاوه خله از جزئیات هسته که همیشه انسان سعی کانده از دریچهٔ چشم دیگرون شه ره قضاوت هاکنه و از این جهت مراجعه به عقیدهٔ وشون مناسبتر هسته مثلاً اندازهٔ اندامم ره خیاطی که مه وسّه لباس دوجنه بهتر دونده و پینهدوز سر گذر هم بهتر دونده که مه دوندی از کدوم طرف ساییده وانه. این توضیحات همیشه مه ره به یاد بازار چارلینگدارون دم دنه که یابوی پیری ره بروتن وسّه یلنه و جلب مشتری وسّه به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیبای وه ونگ کانّه.
از این بگذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهیی ندانّه رخداد قابل توجهی ونه دله رخ ندائه نا عنوانی داشتمه نا دیپلم مهمی دارمه و نا مدرسه شاگرد درخشونی بیمه بلکه بر عکس همیشه با موفقیت روبهرو نَیمه. اداراتی که کار کاردمه همیشه عضو گمنامی بیمه و رؤسای مِن از من دل خونی داشتنه به طوری که هر وقت استعفا دامه با شادی هذیونآوری قبول کاردنه. رویهم موجود وابزهٔ بی مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من هسته و شاید هم حقیقت همین بائه.[۱۰]
»
صادق هدایت ِسِره[دچیین]
صادق هدایت ِسِره تهران، خیابون سعدی، ضلع جنوب شرقی بیمارستان امیراعلم، خیابان شهید تقوی (خیابان هدایت) پلاک ۱۱، کنار خانه سفیر کبیر دانمارک هسته. [۱۱]
خانه مورد نظر به دستور صادق هدایت ِپییر بنا بیّه و فرم و ساختار بنا به سبک اواخر دورون قاجار هسته. دههٔ پنجاه دفتر فرح پهلوی به فکر دکته موزهیی برای مرحوم صادق هدایت ترتیب هاده. برای این کار پییری سِرِهی هدایت ره بخرینه و اشیاء شخصیش ره از بازموندگون هدایت بیتنه که با توجه به انقلاب اسلامی کارشون تموم نیّه. با پیروزی انقلاب اسلامی ملک مصادره بیّه و اختیار دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار بیته. سپس، به عونوان مهدکودک کارکناء و بعد به عونوان انبار ِبیمارستون مورد بهره برداری قرار بیته. (در حال حاضر داخل بیمارستان تابلوی کتابخانه روی ملک نصب بیّه اما کاربری همون انبار هسته)[۱۲]
سال ۱۳۸۱ هدایت ِبرارزاء - جهانگیر هدایت - به نوع کاربری این سره توسط دانشگاه علوم پزشکی اعتراض هاکرده. ولی به نتیجهیی نرسییه.[۱۳]
قبر صادق هدایت قطعهٔ ۸۵ گورستان پرلاشز، پاریس.
نقاشی[دچیین]
تصویر آهو، اثر صادق هدایت
صادق هدایت نقاشی هم کشییه و برخی طرحئون وه موجود هستنه. از جومله آهویی که مجموعه آثار هدایت چاپ انتشارات امیرکبیر جلد کتابون وه نقش دانّه، از زیباترین نقاشیئون وه هسته. آهوی تنهای هدایت نمادی هسته از زیبائی مجزون و نجابتی غریب و منزوی.
مجموعهای از نقاشیئون صادق هدایت ره جهانگیر هدایت، برارزاء وه، با عونوان «آلبوم نقاشیئون هدایت» منتشر هاکرده.[۱۴]
کتابشناسی[دچیین]
بنویشتهئون[دچیین]
رباعیات خیام (صادق هدایت) (۱۳۰۲)
فوائد گیاهخواری (۱۳۰۶)
زندهبگور (۱۳۰۸) (مجموعه پچیک داستان)
پروین ساسان ِکیجا ۱۳۰۹) (نمایشامه)
سایه موغول (۱۳۱۰)
اصفهان نصف جهان (۱۳۱۱) (سفرنومه)
سه قطره خون (۱۳۱۱) (مجموعه پچیک داستان)
نیرنگستون (۱۳۱۲)
سایه روشن (۱۳۱۲)
مازیار (۱۳۱۲) (جستار تاریخی و ات نمایشنومه) با همکاری مجتبی مینوی
وغوغ ساهاب (۱۳۱۳) با همکاری مسعود فرزاد
ترانهئون خیام (۱۳۱۳)
بوف کور (۱۳۱۵)
علویه خانم (۱۳۲۲)
حاجی آقا (۱۳۲۴)
افسانه آفرینش (۱۳۲۵) (خیمهشببازی در سه پرده)
ولنگاری (۱۳۲۳)
توپ مرواری (۱۳۲۷)
سگ ولگرد (مجموعه پچیک داستان)
کاروان اسلام (به عربی:البعثة الاسلامیة الی البلاد الافرنجیة)
مجموعه بنویشتهئون پراکنده (به کوشش حسن قائمیان)
ترجمهئون[دچیین]
ترجمه از فرانسه زوون[دچیین]
کور و ونه برار (۱۳۱۰) بنویشته آرتور شنیتسلر
پیر ِکِلاج (۱۳۱۰)بنویشته الکساندر لانژ کیلاند
تیغدار ِتمشک (۱۳۱۰)بنویشته آنتوان چخوف
مرداب حبشه (۱۳۱۰)بنویشته گاستون شرو
جلو قانون بنویشته فرانتس کافکا
مسخ بنویشته فرانتس کافکا
گراکوس شکارچی بنویشته فرانتس کافکا
گروه محکومین بنویشته فرانتس کافکا
دیوار بنویشته ژان پل سارتر
ترجمه از متون پهلوی به فارسی[دچیین]
گجسته ابالیش (۱۳۱۹)
گوزارش گامونشکن (۱۳۲۲)
یادگار جاماسب (۱۳۲۲)
کارنامه اردشیر بابکان (۱۳۲۲)
زند وهومن یسن (۱۳۲۳)
بموئن شاء بهرام ورجاوند (۱۳۲۴)
مقالات[دچیین]
مقدمهیی بر رباعیات خیام
انسان و حیوون (۱۳۰۳)
پیام کافکا
پانویس[دچیین]
پرش به بالا ↑ آشوری.ملکوت
پرش به بالا ↑ علوی ۵۹-۶۰
پرش به بالا ↑ جمشیدی ۵۸
پرش به بالا ↑ مسعود فرزاد مقالهیی که شمارهٔ اسپند ۱۳۴۶ مجلهٔ سپید و سیاه بنویشتوئه چگونگی آشنایی و شکلگیری گروه ره به تفصیل شرح هدائه.
پرش به بالا ↑ مینوی. «یادبود هدایت» ۲۵۳.
پرش به بالا ↑ مینوی. «یادبود هدایت» ۲۵۳.
پرش به بالا ↑ سپانلو، م.ع.، خانوم زمون: منظومه، لندن: (ناشر:) شرکت پیامکو، ۱۹۸۷. ص۷۱.
پرش به بالا ↑ مینوی. «یادبود هدایت» ۲۵۴.
پرش به بالا ↑ انورخامهای
پرش به بالا ↑ بهارلو ۳۹-۴۰ [رسمالخط بیییه]
پرش به بالا ↑ بخشنومه ثبت خانه صادق هدایت فهرست آثار ملی ایران دله
پرش به بالا ↑ نرم افزار میراث فرهنگی تهران (شناسایی و جایابی ابنیه تاریخی ارزشمند شهر تهران) تهیه شده توسط شرکت پردازش و برنامه ریزی شهری و سازمان میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری تهران
پرش به بالا ↑ برخورد قانونی میکنیم - گفتگوی سایت خبر آنلاین با جهانگیر هدایت
پرش به بالا ↑ فرج سرکوهی
منابع[دچیین]
انور خامهای. «خاطرات و تفکرات دربارهٔ صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
نامههای صادق هدایت. گردآورنده محمد بهارلو. تهران: نشر اوجا، ۱۳۷۴.
جمشیدی، اسماعیل. خودکشی صادق هدایت. تهران: انتشارات زرین، ۱۳۷۳.
حبیبی آزاد، ناهید. «سالشمار زندگی صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
شهشهانی، سهیلا. «پایهگذار انسانشناسی در ایران». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
فرزانه، م. ف.. «خاطراتی از صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
فرزانه، م. ف.. آشنایی با صادق هدایت. تهران: نشر مرکز،
کمیسارف، د. س.. «دربارهٔ زندگی و آثار هدایت». یاد صادق هدایت. ترجمهٔ حسن قائمیان. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
قائمیان، حسن. «هدایت در بانک ملی». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
علوی، بزرگ. گذشت زمانه. تهران: نگاه، ۱۳۸۵، ISBN 964-351-324-6.
مینوی، مجتبی. «یادبود صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
ناتل خانلری، پرویز. «خاطرات ادبی دربارهٔ صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
Iraj Parsinejad, A History of Literary Criticism in Iran, Bethesda, 2003, pp.197-264
فرج سرکوهی. «هفت روز کتاب: از شعری که روزگار را شکست داد تا مجابی و هدایت نقاش». وب گاه بی بی سی فارسی. هارشییه بیی ۲۶ آبان ۱۳۸۹ گادِر.
سید محمدعلی جمالزاده (۲۳ دی ۱۲۷۰ در اصفهان[۱][۲][۳] - ۱۷ آبان ۱۳۷۶ در ژنو) نویسنده و مترجم معاصر ایرانی است. او را پدر داستان کوتاه زبان فارسی و آغازگر سبک واقعگرایی در ادبیات فارسی میدانند.
او نخستین مجموعهٔ داستانهای کوتاه ایرانی را با عنوان یکی بود و یکی نبود در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در برلین منتشر ساخت.
داستانهای وی انتقادی (از وضع زمانه)، ساده، طنزآمیز و آکنده از ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه است.
وی در سال ۱۳۷۶ در ۱۰۵ سالگی در یک آسایشگاه سالمندان در ژنو، سوئیس درگذشت.
محتویات [نهفتن]
۱ زندگی
۱.۱ دوران کودکی
۱.۲ دوران جوانی
۱.۳ ازدواج
۱.۴ درگذشت
۲ فعالیتها
۳ سبک نگارش
۴ کتابشناسی
۴.۱ تاریخ و ادبیات
۴.۲ داستانها
۴.۳ سیاسی واجتماعی
۴.۴ ترجمه
۴.۵ سایر
۵ نامگذاری خیابان جمالزاده در تهران و اصفهان
۶ جستارهای وابسته
۷ منابع
۸ پیوند به بیرون
زندگی[ویرایش]
دوران کودکی[ویرایش]
جمالزاده در خانوادهای مذهبی در اصفهان به دنیا آمد. او فرزند سید جمالالدین واعظ اصفهانی بود. واعظ اصفهانی در اصفهان زندگی میکرد، اما غالباً برای وعظ به شهرهای مختلف سفر میکرد. جمالزاده پس از ۱۰ سالگی پدر خود را در برخی از سفرها همراهی میکرد. وی به همراه خانواده در سال ۱۳۲۱ ه.ق. به تهران مهاجرت کرد.
جمالزاده حدود دوازده سال داشت که پدرش او را برای تحصیل به بیروت فرستاد. در دوران اقامت او در بیروت؛ اوضاع سیاسی ایران تغییر کرد، در آن زمان محمد علی شاه قاجار مجلس را به توپ بست و هر یک از آزادیخواهان با مشکلاتی مواجه شدند. پدر جمالزاده خود را به همدان رساند تا از آنجا به عتبات فرار کند، ولی در آنجا دستگیر شد و به بروجرد برده شد. امیر افخم، حاکم بروجرد دستور اعدام او را صادر کرد.[۴]
دوران جوانی[ویرایش]
جمالزاده در ۲۳ سالگی (حوالی سال ۱۹۱۵)
جمالزاده در بیروت با ابراهیم پور داود و مهدی ملکزاده فرزند ملک المتکلمین چندین سال همدوره بود. در سال ۱۹۱۰ تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به اروپا برود. سپس از راه مصر عازم فرانسه شد. در آنجا ممتازالسلطنه سفیر ایران به وی پیشنهاد کرد که برای تحصیل به لوزان سوئیس برود. سید محمدعلی تا سال ۱۹۱۱ در لوزان بود، پس از آن به شهر دیژون در فرانسه رفت و دیپلم حقوق خود را از دانشگاه آن شهر گرفت.
ازدواج[ویرایش]
جمالزاده در سال ۱۹۱۴ در شهر دیژون فرانسه با ژوزفین، دانشجوی سوئیسی هم دانشگاهی خود، ازدواج نمود. وی بار دیگر در سال ۱۹۳۱ در دوران اقامتش در ژنو با یک آلمانی به نام مارگرت اگرت ازدواج کرد[۵].
درگذشت[ویرایش]
جمالزاده در پاییز ۱۳۷۶ پس از آن که از آپارتمانش در خیابان «رو دو فلوریسان» ژنو به یک خانه سالمندان منتقل شد درگذشت. بنا بر نوشتهٔ ثبت شده در کنسولگری ایران، پس از درگذشت او ۲۶ هزار برگ از نامهها، دستنوشتهها و عکسهای او در خانهاش به سازمان اسناد ملی تحویل داده شدهاست.[۶] جمالزاده روز هفدهم آبان ۱۳۷۶ در شهر ژنو -کنار دریاچه لمان- درگذشت. [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده، به کوشش علی دهباشی، تهران: انتشارات شهاب و سخن، چاپ اول ۱۳۷۸، ص ۷۹۱ ]
سنگ مقبره محمد علی جمالزاده و همسرش مارگرت در ژنو
بلوک ۲۲ قبرستان پتی ساکونه محل مقبره محمد علی جمالزاده
مقبره وی در بلوک ۲۲ قبرستان پتی ساکونه در شهر ژنو قرار دارد.
فعالیتها[ویرایش]
همزمان با جنگ جهانی اول کمیتهای به نام کمیته ملّیّون به رهبری سید حسن تقیزاده برای مبارزه با روسیه و انگلیس در برلین تشکیل شد. این کمیته سید محمدعلی جمالزاده را به همکاری دعوت نمود. جمالزاده در سال ۱۹۱۵ به برلین رفت و تا سال ۱۹۳۰ در آن جا اقامت داشت. پس از اقامت کوتاهی در برلین، برای مأموریت از طرف کمیته میلیون به بغداد و کرمانشاه رفت و مدت شانزده ماه در آنجا اقامت داشت. در بازگشت به برلین، مجله کاوه (۲۴ ژانویه ۱۹۱۶ اولین شماره آن به چاپ رسید) وی را به همکاری دعوت کرد و تا تعطیلی مجله (۳۰ مارس ۱۹۲۲) به همکاری خود با تقیزاده ادامه داد.
هیئت تحریریه مجله کاوه. از چپ به راست: رضا تربیت، سید حسن تقیزاده، محمدعلی جمالزاده. برلین ۱۹۱۷
ردیف اول از سمت چپ: سید حسن تقیزاده، محمدرضا مساوات، حسین قلی خان، وحیدالملک شیبانی. ردیف دوم از چپ: محمدعلی جمالزاده، سید ابوالحسن علوی، محمدعلی مافی نظام السلطنه، ناشناس، عزتالله خان هدایت، قاسم صوراسرافیل، ناشناس. برلین ۱۹۱۸
پس از تعطیلی مجله کاوه، سرپرستی محصلین ایرانی در سفارت ایران در برلین را به عهده گرفت. او به مدت هشت سال این مسئولیت را بر عهده داشت، تا اینکه در سال ۱۹۳۱ به دفتر بینالمللی کار وابسته به جامعه ملل در ژنو پیوست. وی پس از بازنشستگی از آنجا در سال ۱۹۵۶ تا پایان عمر همچنان در ژنو اقامت داشت.
جمالزاده بیشتر عمر خود را در خارج از ایران سپری کرد. اما میتوان گفت که تمام تحقیقاتش دربارهٔ ایران، زبان فارسی و گسترده کردن دانش ایرانیان بود. علیرغم اینکه در رشته حقوق تحصیل کرد ولی دربارهٔ حقوق مطلبی ننوشت.[۷]
سبک نگارش[ویرایش]
محمدعلی جمالزاده را همراه با صادق هدایت و بزرگ علوی سه بنیانگذار اصلی ادبیات داستانی معاصر فارسی میدانند. داستان کوتاه «فارسی شکر است» را که در کتاب یکی بود یکی نبود او چاپ شدهاست، عموماً به عنوان نخستین داستان کوتاه فارسی به شیوهٔ غربی میشمارند. این داستان پس از هزار سال از نثرنویسی فارسی نقطه عطفی برای آن به شمار میرفت. به علاوه، مقدمهٔ جمالزاده بر کتاب یکی بود یکی نبود سند ادبی مهم و در واقع بیانیه نثر معاصر فارسی است. در این مقدمه جمالزاده مؤاکداً بیان میکند که کاربرد ادبیات مدرن نخست بازتاب فرهنگ عامه و سپس انعکاس مسائل و واقعیتهای اجتماعی است.
کتابشناسی[ویرایش]
تاریخ و ادبیات[ویرایش]
گنج شایان (چاپ برلین، ۱۳۳۵ ه. ق)
تاریخ روابط روس با ایران (چاپ برلین، چاپ تهران ۱۳۷۲)
پندنامهٔ سعدی یا گلستان نیکبختی (۱۳۱۷)
قصه قصهها (از روی قصصالمعمای تنکابنی، ۱۳۲۱)
بانگ نای (داستانهای مثنوی معنوی، ۱۳۳۷)
فرهنگ لغات عوامانه (۱۳۴۱)
طریقهٔ نویسندگی و داستانسرایی (۱۳۴۵)
سرگذشت حاجیبابای اصفهانی (۱۳۴۸)
اندک آشنایی با حافظ (۱۳۶۶)
داستانها[ویرایش]
یکی بود، یکی نبود (۱۳۰۰)
عمو حسینعلی (جلد اول شاهکار) (۱۳۲۰)
سر و ته یه کرباس (۱۳۲۳) (۱۹۴۴)
دارالمجانین (۱۳۲۱) (۱۹۴۲)
زمین، ارباب، دهقان
صندوقچه اسرار (۱۳۴۲) (۱۹۶۳)
تلخ و شیرین (۱۳۳۴) (۱۹۵۵)
شاهکار (دوجلدی) (۱۳۳۷)
فارسی شکر است
راهآبنامه
قصههای کوتاه برای بچههای ریشدار (۱۳۵۲) (۱۹۷۳)
قصهٔ ما به سر رسید (۱۳۵۷) (۱۹۷۸)
قلتشن دیوان (۱۳۲۵) (۱۹۴۶)
صحرای محشر
هزار پیشه (۱۳۲۶) (۱۹۴۷)
معصومه شیرازی (۱۳۳۳) (۱۹۵۴)
هفت کشور
قصههای کوتاه قنبرعلی (۱۳۳۸) (۱۹۵۹)
کهنه و نو
یاد و یاد بود
قیصر و ایلچی کالیگولا اطورروم
غیر از خدا هیچکس نبود (۱۳۴۰) (۱۹۶۱)
شورآباد (۱۳۴۱) (۱۹۶۲)
خاک و آدم
آسمان و ریسمان (۱۳۴۳) (۱۹۶۴)
مرکب محو (۱۳۴۴) (۱۹۶۵)
سیاسی واجتماعی[ویرایش]
آزادی و حیثیت انسانی (۱۳۳۸)
خاک و آدم (۱۳۴۰)
زمین، ارباب، دهقان (۱۳۴۱)
خلقیات ما ایرانیان (۱۳۴۵)
تصویر زن در فرهنگ ایران (۱۳۵۷)
ترجمه[ویرایش]
قهوهخانه سورات یا جنگ هفتاد ودو ملت (برناردن دو سن پیر) (۱۳۴۰ق)
ویلهلم تل (شیللر) (۱۳۳۴)
داستان بشر (هندریک وان لون) (۱۳۳۵)
دون کارلوس (شیللر)
خسیس (مولیر)
داستانهای برگزیده
دشمن ملت (ایبسن)
داستانهای هفتکشور (مجموعه)
بلای ترکمن در ایران قاجاریه (بلوک ویل)
قنبرعلی، جوانمرد شیراز (آرتور کنت دو گوبینو)
سیر و سیاحت در ترکستان وایران (هانری موزر)
جنگ ترکمن (آرتور کنت دو گوبینو)
کباب غاز
سایر[ویرایش]
کشکول جمالی
صندوقچهٔ اسرار
نامگذاری خیابان جمالزاده در تهران و اصفهان[ویرایش]
در سال ۱۳۵۳ ابراهیم صهبا پیشنهاد نامگذاری خیابانی در تهران (که نام قدیمی آن خیابان جمشیدآباد بوده) و اصفهان به نام جمالزاده را به اسدالله علم (نخست وزیر وقت) میدهد که به خاطر نوشتن مقالاتی در خصوص اصلاحات ارضی بوده است که جمالزاده در اروپا نوشته و برای صهبا فرستاده است.[۸]
فروغزمان فرخزاد عراقی،[۱] (۸ دی ۱۳۱۳، تهران — ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، تهران)، معروف به فروغ فرخزاد و فروغ، شاعر نامدار معاصر ایران است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲سالگی بر اثر واژگونی اتومبیل درگذشت.
فروغ با مجموعههای اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی، و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعهٔ تولدی دیگر، تحسین گستردهای را برانگیخت. سپس مجموعهٔ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران بهعنوان شاعری بزرگ تثبیت کند. آثار و اشعار فروغ به زبانهای انگلیسی، ترکی، عربی، چینی، فرانسوی، اسپانیایی، ژاپنی، آلمانی و عبری ترجمه شدهاند.[۴]
محتویات [نهفتن]
۱ زندگینامه
۱.۱ ازدواج با پرویز شاپور
۱.۲ سفر به اروپا
۱.۳ آشنایی با ابراهیم گلستان و کارهای سینمایی
۱.۴ پایان زندگی
۲ برخورد با آثار و سانسور
۳ آثار
۳.۱ ترجمه آثار فروغ
۴ سالشمار زندگی فروغ
۵ فروغ در آثار دیگران
۶ فروغ در نگاه دیگران
۷ ترانهشناسی آثار فروغ فرخزاد
۸ منابع
۹ پیوند به بیرون
زندگینامه[ویرایش]
فروغ در ظهر ۸ دیماه ۱۳۱۳ در خیابان معزالسلطنه[۵] کوچهٔ خادم آزاد در محلهٔ امیریه تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانیتبار به دنیا آمد. پوران فرخزاد خواهر بزرگتر فروغ چندی پیش اعلام کرد فروغ روز هشتم دی ماه متولد شده و از اهل تحقیق خواست تا این اشتباه را تصحیح کنند.[۶] فروغ فرزند چهارم توران وزیریتبار و محمد فرخزاد است. از دیگر اعضای خانواده او میتوان برادرش، فریدون فرخزاد و خواهر بزرگترش، پوران فرخزاد را نام برد. فروغ با مجموعههای اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد.
ازدواج با پرویز شاپور[ویرایش]
فروغ فرخزاد به همراه فرزندخواندهاش «حسین منصوری»
فروغ فرخزاد و همسرش پرویز شاپور که بعد از وی جدا شد
فروغ در سالهای ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی[۶] با پرویز شاپور طنزپرداز ایرانی که پسرخالهٔ مادر وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۳۴ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، یک پسر به نام کامیار بود. فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامهنگاریهای عاشقانهای داشت. این نامهها به همراه نامههای فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامههای وی به شاپور پس از جدایی از وی، بعدها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی در کتابی به نام «اولین تپشهای عاشقانهٔ قلبم» منتشر گردید.[۷]
سفر به اروپا[ویرایش]
پس از جدایی از شاپور، فروغ فرخزاد، برای گریز از هیاهوی روزمرگی، زندگی بسته و یکنواخت روابط شخصی و محفلی، به سفر رفت. او در این سیر و سفر، کوشید تا با فرهنگ اروپا آشنا شود. با آنکه زندگی روزانهاش به سختی میگذشت، به تئاتر و اپرا و موزه میرفت. وی در این دوره زبان ایتالیایی، فرانسه و آلمانی را آموخت. سفرهای فروغ به اروپا، آشناییاش با فرهنگ هنری و ادبی اروپایی، ذهن او را باز کرد و زمینهای برای دگرگونی فکری در او فراهم کرد.
آشنایی با ابراهیم گلستان و کارهای سینمایی[ویرایش]
آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تغییر دیدگاههای اجتماعی و درنتیجه تحول فکری و ادبی در فروغ شد. نامهٔ منتشر شدهٔ فروغ برای ابراهیم گلستان نشانگر وجود رابطه عاشقانه بین این دو است.[۸]
در سال ۱۳۳۷ سینما توجه فروغ را جلب میکند؛ و در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا میشود و این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر میدهد. این دو چهار سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۱ فیلم خانه سیاه است را در آسایشگاه جذامیان باباباغی تبریز میسازند. فروغ در سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیجی پیراندلو به کارگردانی پری صابری بازی چشمگیری از خود نشان میدهد. در زمستان همان سال خبر میرسد که فیلم خانه سیاه است برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شده و باز در همان سال مجموعه تولدی دیگر را با تیراژ بالای سه هزار نسخه توسط انتشارات مروارید منتشر کرد.
فروغ در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر میکند. سال بعد در دومین جشنواره سینمای مؤلف در پزارو شرکت میکند که تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد میدهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش میشوند. پس از این دوره، وی مجموعه تولدی دیگر را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب تحسین گستردهای را برانگیخت؛ پس از آن مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر نمود.
در میان سالهای ۱۳۴۲–۴۳ فروغ یکبار دست به خودکشی زد که یک جعبه قرص گاردنال را خورد ولی خدمتکارش در هنگام غروب متوجه شد و او را به بیمارستان البرز برد.[۹]
پایان زندگی[ویرایش]
Foroogh.JPG
فروغ فرخزاد، در ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر دوشنبه ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی خودروی جیپ ابراهیم گلستان،[۱۰] در جاده دروس - قلهک، برای تصادف نکردن با اتوموبیل مهدکودک، از جاده منحرف شد و جان باخت.[۱۱]
روز چهارشنبه ۲۶ بهمن جسد او را در امامزاده اسماعیل قلهک شستند[۲] و با حضور خانواده، دوستان و علاقهمندانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپردند. صادق چوبک، ابوالقاسم انجوی شیرازی، جلال آلاحمد، مهدی اخوانثالث، احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، بهرام بیضایی، نجف دریابندری، احمدرضا احمدی و بسیاری دیگر از هنرمندان و نویسندگان در این مراسم حاضر بودند.[۱۲]
برخورد با آثار و سانسور[ویرایش]
آرامگاه فروغ
فروغ فرخزاد در دوران زندگیاش در دوره حکومت محمدرضا شاه پهلوی، سانسور نشد، اما پش از مرگش آثار او در دورههای مختلفی سانسور شدند.[۱۳]
آرزوی فروغ از زبان خودش:
آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است... من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بیعدالتی مردان میبرند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها به کار میبرم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیتهای علمی هنری و اجتماعی زنان است.
آرامگاه فروغ
با توجه به این که تطور احوال وجودی فروغ در طی دوران کوتاه زندگی خود به ما نشان میدهد که او به تقدیر و سرنوشت از پیش شکل گرفته برای خود راضی نبود و با جسارت و آزادی اراده در جهت تغییر ماهیت و نحوه تفکر و شخصیت خود گام برداشت، با توسل به اصل محوی تقدم وجود بر ماهیت مکتب اگزیستانسیالیسم و اشعار مکتوب او در دفاتر پنجگانه اش میتوان خوانشی اگزیستانسیالیستی از زیست جهان فروغ داشت.[۱۴]
آثار[ویرایش]
۱۳۳۱ - اسیر، شامل ۴۳ شعر
۱۳۳۵ - دیوار، شامل ۲۵ قطعه شعر
۱۳۳۶ - عصیان، شامل ۱۷ شعر
۱۳۴۱ - تولدی دیگر، شامل ۳۵ شعر
۱۳۴۲ - ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، شامل ۷ شعر
ترجمه آثار فروغ[ویرایش]
عربی: محمد الامین - غسان حمدان
آذری: صمد بهرنگی
انگلیسی: شعله ولپ-علی سلامی- حسن جوادی و سوسن سالیی- جاشکا کیسلر و امین بناتی- فرزانه میلانی- دیوید مارتین
فرانسوی: مهشید مشیری و سیلویا میلر
آلمانی:آنه ماری شیمل
ایتالیایی:دومینیکو اینگینیتو
کردی:حیدر خضری
ترکی:هاشم خسروشاهی
اردو: فهمیدا ریاض
ازبک:خورشید داورن
سالشمار زندگی فروغ[ویرایش]
۱۳۳۶ سفر به آلمان و ایتالیا
۱۳۳۸ سفر به انگلستان جهت مطالعهٔ سینما و امور تشکیلاتی فیلم
۱۳۳۹ بازی در فیلمی مستند، دربارهٔ مراسم خواستگاری، به سفارش مؤسسهٔ فیلم ملی کانادا.
۱۳۳۹ تهیهٔ سومین قسمت فیلم آب و گرما.
۱۳۴۰ سفر مجدد به انگلستان جهت مطالعهٔ امور سینمایی – بازگشت به ایران و تهیهٔ یک فیلم کوتاه برای مؤسسه کیهان با همکاری سهراب سپهری
۱۳۴۱ سفر به تبریز جهت مقدمات فیلمی دربارهٔ جذامیها.
۱۳۴۱ سفر مجدد به تبریز همراه سه تن، اقامت در تبریز به مدت ۱۲ روز و تهیهٔ فیلم خانه سیاه است، دربارهٔ جذامیها.
۱۳۴۲ تهیهٔ فیلمنامه برای فیلمی که هرگز ساخته نشد.
۱۳۴۳ همکاری در فیلم خشت و آینه ساختهٔ ابراهیم گلستان.
۱۳۴۳ ترجمهٔ نمایشنامهٔ ژان مقدس اثر برنارد شاو دربارهٔ زندگی ژاندارک که قرار بود به روی صحنه بیاید و فروغ عهدهدار نقش ژاندارک باشد.
۱۳۴۳ ترجمهٔ سیاحتنامهٔ هنری میلر در یونان به نام ستون سنگی ماروسی. (چاپ نشد)
۱۳۴۳ چاپ برگزیدهٔ اشعار فروغ
۱۳۴۵ سفر مجدد به ایتالیا و شرکت در دومین فستیوال مؤلف.
فروغ در آثار دیگران[ویرایش]
ناصر صفاریان در سال ۱۳۸۱ سه فیلم مستند با نامهای جام جان، اوج موج و سرد سبز[۱۵] دربارهٔ فروغ ساخت که در آن با افراد زیادی همچون کاوه گلستان فرزند ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی کارگردان سینما، فریدون مشیری شاعر، مادر و خواهر فروغ فرخزاد و کسان دیگری گفتگو شدهاست. همچنین در این فیلم عکسهای منتشر نشده بسیاری از فروغ به نمایش گذاشته شدهاست.
حمید مصدق شاعر معاصر در مجموعه شعر آبی، سیاه، خاکستری خود شعری با مطلع تو به من خندیدی دارد که در جوابیه آن شعری منسوب به فروغ فرخزاد با مطلع من به تو خندیدم مطرح شده است.
غادة السمان، شاعر مشهور سوری، گفته «معتقد است از فروغ در اشعارش الهام گرفتهاست».[۴]
در سال ۲۰۱۱ میلادی، یک گروه زیر زمینی موسیقی به نام Old Friends، دو ترانه بر روی اشعار فروغ فرخزاد اجرا کردهاند. ترانهٔ «من تو باشم تو» و «پرنده مردنی است». در سال ۲۰۱۳ آربی موسسیان، خوانندهٔ گروه Old Friends، آهنگی به نام نهایت شب برای یکی از اشعار فروغ فرخزاد اجرا کردهاست.
فروغ در نگاه دیگران[ویرایش]
مهدی اخوان ثالث شاعر همعصر فروغ دربارهٔ وی گفته است: «او زنی معترض به ستمی که بر زنان میرفت بود و میخواست به ظلمی که به نیمی از افراد جامعه میشد اعتراض کند. این را در کتابهایش میتوانیم ببینیم، از «اسیر» گرفته تا «دیوار» و زندگی و طرز فکر خیامیاش را در «عصیان». بعد هم که خواست اسلوب و کار تازهای را ارائه دهد بسیار لطیف و پرشور و حال شعر میگفت. او شاعر خوبی بود، بهخصوص شعرهای آخرش بسیار لطیف و پرشور و حال بود، شعر ناب و نجیب بود»[۱۶]
احمد شاملو شاعر معاصر دربارهٔ فروغ میگوید: «شاعری که پس از تولد دوبارهٔ خویش بیش از پنج یا شش سال نزیست، اما با مجالی که بیرحمانه اندک بود توانست به صورت یکی از درخشانترین چهرههای شعر امروز تثبیت شود. با مرگ او موسیقی درخشانی که خاص شعر معصومانهاش بود غیرقابل تقلید ماند و از گسترش بازایستاد»
محمدرضا شفیعی کدکنی شاعر معاصر: «میبینیم که فروغ با گسترشی که در کیفیت افاعیل قائل شدهاست بیشتر از نیما که اغلب به توسعه کمی افاعیل گراییده بود وزن شعر را گسترش دادهاست و یکی از خصوصیات فراموششده شعر قرن چهارم را که به علت کلیشهوار شدن زبان شعری در دورههای بعد فراموش شده بود زنده کرد و از حد رایج و مشخص آن هم توسعه بیشتری بخشید»[۱۷]
سیروس نیرو، شاعر و پژوهشگر ادبیات فارسی: «فروغ شعر فارسی نگفته، چیزهایی برای خودش گفته که قشنگ هم هست، ولی با فرهنگ ما اینها شاعر نیستند. شعر ما همان شعر حافظ است که نمیتوان یک کلمه از آن را جابهجا کرد.»[۱۸]
رهبر جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۹ از فروغ فرخزاد یاد کرد و ادعا کرد وی «عاقبت به خیر شده است.» وی در جلسهای که با شعرای جوان داشت از آنان خواست که عفاف و حجاب را در شعرهایشان رعایت کنند و برهنگی برخی از اشعار فرخزاد را ناشی از شرایط زمانی خاص وی دانست.[۱۹]
ترانهشناسی آثار فروغ فرخزاد[ویرایش]
نوشتار اصلی: ترانهشناسی آثار فروغ فرخزاد
وداع. حسین دهقان[نیازمند منبع]
عاشقانه. معین[نیازمند منبع]
این چه عشقیست (دیدار تلخ). معین[نیازمند منبع]
لمس. بهرام[نیازمند منبع]
اندوه. فرزاد فتاحی
فروغ. علیرضا قربانی
محمدابراهیم باستانی پاریزی (۳ دی ۱۳۰۴ پاریز – ۵ فروردین ۱۳۹۳ تهران) تاریخدان، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقیپژوه و استاد بازنشستهٔ دانشگاه تهران بود.
محتویات [نهفتن]
۱ زندگی
۲ فعالیتهای فرهنگی
۳ سبک نگارش
۴ کتابشناسی
۵ منابع
۶ پیوند به بیرون
زندگی[ویرایش]
محمد ابراهیم باستانی پاریزی در سوم دیماه ۱۳۰۴ در پاریز، از توابع شهرستان سیرجان در استان کرمان متولد شد. وی تا پایان تحصیلات ششم ابتدایی در پاریز تحصیل کرد و در عین حال از محضر پدر خود مرحوم حاج آخوند پاریزی هم بهره میبرد.
پس از پایان تحصیلات ابتدایی و دو سال ترک تحصیل اجباری، در سال ۱۳۲۰ تحصیلات خود را در دانشسرای مقدماتی کرمان ادامه داد و پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۲۵ برای ادامهٔ تحصیل به تهران آمد و در سال ۱۳۲۶ در دانشگاه تهران در رشتهٔ تاریخ تحصیلات خود را پی گرفت.
باستانی پاریزی به گواه خاطراتش از نخستین ساکنان کوی دانشگاه تهران (واقع در امیرآباد شمالی) است. شعری نیز در اینباره دارد که یک بیت آن این است:[نیازمند منبع]
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم ساکن سادهدل کوی امیر آبادم
در ۱۳۳۰ از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد و برای انجام تعهد دبیری به کرمان بازگشت. در همین ایام با همسرش، حبیبه حایری ازدواج کرد و تا سال ۱۳۳۷ خورشیدی که در آزمون دکتری تاریخ پذیرفته شد، در کرمان ماند.
باستانی پاریزی دورهٔ دکترای تاریخ را هم در دانشگاه تهران گذراند و با ارائهٔ پایاننامهای دربارهٔ ابن اثیر دانشنامهٔ دکترای خود را دریافت کرد.
وی کار خود را در دانشگاه تهران از سال ۱۳۳۸ با مدیریت مجله داخلی دانشکده ادبیات شروع کرد و تا سال ۱۳۸۷ استاد تماموقت آن دانشگاه بوده و رابطهٔ تنگاتنگی با این دانشگاه داشتهاست.
وی یک پسر به نام حمید و یک دختر به نام حمیده دارد. تابستانها را نزد دخترش در تورنتو و زمستانها را نزد پسرش در تهران سپری میکرد.
باستانی پاریزی صبح روز سه شنبه پنجم فروردین ۱۳۹۳ پس از یک ماه بیماری کبد در بیمارستان مهر تهران دیده از جهان فروبست و طبق وصیت خود در قطعه ۲۵۰ بهشت زهرا در کنار همسرش به خاک سپرده شد.
فعالیتهای فرهنگی[ویرایش]
باستانی پاریزی در کتابخانهٔ شخصیاش. تهران ۹ اردیبهشت ۱۳۸۳
شوق نویسندگی وی در دوران کودکی و نوجوانی در پاریز و با خواندن نشریاتی مانند حبلالمتین، آینده و مهر برانگیخته شد.
باستانی، اولین نوشتههای خود را در سالهای ترک تحصیل اجباری (۱۳۱۸ و ۱۳۱۹) در قالب روزنامهای به نام باستان و مجلهای به نام ندای پاریز نوشت، که خود در پاریز منتشر میکرد و دو یا سه مشترک داشت.
اولین نوشتهٔ او در جراید آن زمان، مقالهای بود با عنوان «تقصیر با مردان است نه زنان» که در سال ۱۳۲۱ در مجلهٔ بیداری کرمان چاپ شد. پس از آن به عنوان نویسنده یا مترجم از زبانهای عربی و فرانسه مقالات بیشماری در روزنامهها و مجلاتی مانند کیهان، اطلاعات، خواندنیها، یغما، راهنمایکتاب، آینده، کلک و بخارا چاپ کردهاست.
اولین کتاب باستانی پاریزی پیغمبر دزدان نام دارد که شرح نامههای طنزگونهٔ شیخ محمدحسن زیدآبادی است و برای اولین بار در سال ۱۳۲۴ در کرمان چاپ شدهاست. این کتاب تا کنون به چاپ شانزدهم رسیدهاست. وی تاکنون بیش از شصت عنوان کتاب تألیف و یا ترجمه کردهاست. کتابهای باستانی پاریزی برخی شامل مجموعهٔ برگزیدهای از مقالات وی هستند که به صورت کتاب جمعآوری شدهاند و برخی از ابتدا به عنوان کتاب نوشته شدهاند.
از میان نوشتههای او، هفت کتاب با عنوان «سبعهٔ ثمانیه» متمایز است که همگی در نام خود عدد هفت را دارند، مانند خاتون هفت قلعه و آسیای هفت سنگ. بعداً کتاب هشتمی با عنوان هشتالهفت به این مجموعهٔ هفتتایی اضافه شدهاست.
به جز کتب و مقالات، باستانی پاریزی شعر هم میگوید و اولین شعر خود را در کودکی در روستای پاریز و در آرزوی باران سرودهاست. منتخبی از شعرهای خود را در سال ۱۳۲۷ در کتابی به نام «یادبود من» به چاپ رساندهاست. از جمله یکی از غزلهایش با مطلع «یاد آن شب که صبا بر سر ما گل میریخت» توسط مرحوم بنان در یادبود مرحوم صبا خوانده شدهاست. این غرل به این شرح است:
یاد آن شب که صبا بر سر ما گل میریخت بر سر ما ز در و بام و هوا گل میریخت
سر به دامان منت بود وز شاخ بادام بر رخ چون گلت آرام صبا گل میریخت
خاطرت هست آن شب همه شب تا دم صبح گل جدا، شاخه جدا، باد جدا گل میریخت
نسترن خم شده، لعل لب تو میبوسید خضر گویی به لب آب بقا گل میریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من میزدم دست بدان زلف دو تا گل میریخت
تو فرو دوخته دیده به مه و باد صبا چون عروس چمنت بر سر و پا گل میریخت
گیتی آن شب اگر از شادی ما شاد نبود راستی تا سحر از شاخه چرا گل میریخت؟
شادی عشرت ما باغ گل افشان شده بود که به پای تو ومن از همه جا گل میریخت
شعر دیگری از باستانی پاریزی به این شرح است:
باز شب آمد و شد اول بیداریها من و سودای دل و فکر گرفتاریها
شب خیالات و همه روز، تکاپوی حیات خسته شد جان و تنم زین همه تکراریها
در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟ که کشیدیم درین مرحله بس خواریها
دلخوشیها چو سرابم سوی خود بُرد، ولیک حیف از آن کوشش و طی کردن دشواریها
نوجوانی بهوس رفت و از آن بر جا ماند تنگی سینه و کم خوابی و بیماریها
سرگذشتی گُنه آلود و، حیاتی مغشوش خاطراتی سیه از ضبط خطا کاریها
کور سوئی نزد آخر به حیات ابدی شمع جانم، که فدا شد به وفاداریها[۱]
سبک نگارش[ویرایش]
بر خلاف عمدهٔ کتابهای تاریخی که نثری سرد و سنگین دارند، بیشتر نوشتههای تاریخی باستانی پاریزی پر از داستانها و ضربالمثلها و حکایات و اشعاری است که خواندن متن را برای خواننده آسانتر و لذتبخشتر میکند.
به علاوه کتابهای باستانی پاریزی معمولاً پاورقیهای بسیار مفصلی دارند که گاهی از خود متن هم مفصلتر است.[۲]
کتابشناسی[ویرایش]
فهرست کتابهای باستانی پاریزی به این شرح است:[۳]
الف ــ مربوط به کرمان نخستین چاپ آثار
پیغمبر دزدان (چاپ هفدهم ۱۳۸۲) ۱۳۲۴
نشریه فرهنگ کرمان (چاپ کرمان) ۱۳۳۳
راهنمای آثار تاریخی کرمان (چاپ کرمان) ۱۳۳۵
دوره مجله هفتواد (چاپ کرمان) ۱۳۳۷–۱۳۳۶
تاریخ کرمان (تصحیح و تحشیه تاریخ وزیری، چاپ چهارم، ۱۳۷۴) ۱۳۴۰
منابع و مآخذ تاریخ کرمان ۱۳۴۰
سلجوقیان و غز در کرمان (چاپ دوم ۱۳۷۳) ۱۳۴۳
فرماندهان کرمان (تصحیح و تحشیه تاریخ شیخ یحیی، چاپ سوم، ۱۳۷۱) ۱۳۴۴
جغرافیای کرمان (تصحیح و تحشیه جغرافی وزیری، چاپ پنجم، ۱۳۸۴) ۱۳۴۶
گنجعلی خان (چاپ سوم ۱۳۶۷) ۱۳۵۳
وادی هفت واد (انجمن آثار ملی، جلد اول) ۱۳۵۵
تاریخ شاهی قراختائیان ۱۳۵۵
تذکره صفویه کرمان ۱۳۶۹
صحیفه الارشاد (پایان صفویه) ۱۳۸۴
بارگاه خانقاه در کویر هفت کاسه
از مجذوبعلیشاه همدانی کبودر آهنگی تا مجذوبعلیشاه بیدختی ۱۳۹۲
ب ــ مجموعه هفتی (سبعه ثمانیه)
خاتون هفت قلعه (چاپ ششم ۱۳۸۰) ۱۳۴۲
آسیای هفت سنگ (چاپ هفتم ۱۳۸۳) ۱۳۵۰
نای هفت بند (چاپ ششم ۱۳۸۱) ۱۳۵۳
اژدهای هفت سر (چاپ پنجم ۱۳۸۴) ۱۳۵۵
کوچه هفت پیچ (چاپ ششم ۱۳۷۰) ۱۳۵۵
زیر این هفت آسمان (چاپ پنجم ۱۳۶۸) ۱۳۵۸
سنگ هفت قلم (چاپ سوم ۱۳۶۸) ۱۳۵۸
هشت الهفت (چاپ دوم ۱۳۷۰) ۱۳۶۳
ج ــ سایر کتب:
یادبود من (مجموعه شعر)۱۳۲۷
ذوالقرنین یا کوروش کبیر (ترجمه، چاپ نهم ۱۳۸۴) ۱۳۳۰
یاد و یادبود (مجموعه شعر، چاپ دوم، ۱۳۶۴) ۱۳۴۱
محیط سیاسی و زندگی مشیرالدوله (چاپ دوم، جیبی ۱۳۴۱) ۱۳۴۱
اصول حکومت آتن، ترجمه از ارسطو ۱۳۴۱ (با مقدمه استاد دکتر غلامحسین صدیقی، چاپ چهارم ۱۳۸۳)
تلاش آزادی (چاپ هفتم ۱۳۸۳، برنده جایزه یونسکو) ۱۳۴۷
یعقوب لیث (چاپ هشتم ۱۳۸۲) ۱۳۴۴ (این کتاب به زبان عربی ترجمه و در قاهره چاپ و منتشر شدهاست. ۱۹۷۶)
شاه منصور (چاپ ششم ۱۳۷۷) ۱۳۴۸
سیاست و اقتصاد عصر صفوی (چاپ پنجم ۱۳۷۸)۱۳۴۸
اخبار ایران از ابن اثیر (ترجمه الکامل، چاپ دوم ۱۳۶۴) ۱۳۴۹
از پاریز تا پاریس (چاپ هشتم ۱۳۸۱) ۱۳۵۱
شاهنامه آخرش خوش است (چاپ ششم ۱۳۸۳) ۱۳۵۰
حماسه کویر (چاپ چهارم ۱۳۸۲) ۱۳۵۶
تن آدمی شریف است... ۱۳۵۷
نون جو و دوغ گو (چاپ پنجم ۱۳۸۳) ۱۳۵۷
جامع المقدمات (چاپ دوم ۱۳۶۷، جلد دوم ۱۳۷۳) ۱۳۶۳
فرمانفرمای عالم (چاپ چهارم ۱۳۷۷) ۱۳۶۴
از سیر تا پیاز (چاپ سوم ۱۳۷۹) ۱۳۶۷
مار در بتکده کهنه (چاپ سوم ۱۳۸۰) ۱۳۶۸
کلاهگوشه نوشین روان (چاپ سوم ۱۳۸۰) ۱۳۶۹
حضورستان (چاپ دوم ۱۳۷۰) ۱۳۶۹
هزارستان (چاپ دوم ۱۳۸۲) ۱۳۷۱
ماه و خورشید فلک (چاپ دوم ۱۳۷۶) ۱۳۷۱
سایههای کنگره (چاپ دوم ۱۳۷۶) ۱۳۷۱
بازیگران کاخ سبز (چاپ دوم ۱۳۸۴) ۱۳۷۳
پیر سبزپوشان (چاپ دوم ۱۳۷۹) ۱۳۷۳
آفتابه زرین فرشتگان (چاپ دوم ۱۳۷۷) ۱۳۷۳
نوح هزار طوفان (چاپ دوم ۱۳۸۰) ۱۳۷۵
در شهر نی سواران (چاپ دوم ۱۳۷۸) ۱۳۷۷
شمعی در طوفان (چاپ دوم ۱۳۸۳) ۱۳۷۸
خود مشت مالی ۱۳۷۸
محبوب سیاه و طوطی سبز ۱۳۷۸
درخت جواهر (چاپ دوم ۱۳۸۳) ۱۳۷۹
گذار زن از گدار تاریخ (چاپ دوم ۱۳۸۴) ۱۳۸۱
کاسه کوزه تمدن ۱۳۸۱
پوست پلنگ ۱۳۸۱
حصیرستان (چاپ دوم ۱۳۸۴) ۱۳۸۲
بارگاه خانقا ه ۱۳۸۴
هواخوری در باغ با گوهر شب چراغ ۱۳۸۴
گرگ پالان دیده ۱۳۹۰
نادره مرد: یادنامه مرحوم حاج میرزا عبدالحسین حجتی کرمانی ۱۳۹۰
منابع[ویرایش]
پرش به بالا ↑ هفته نامه عصر نیریز
پرش به بالا ↑ باستانی پاریزی، محمد ابراهیم، «مور بیچاره»، مجله بخارا، شماره ۴۶
پرش به بالا ↑ دهباشی، علی «کتابشناسی آثار محمد ابراهیم باستانی پاریزی» مجله بخارا، شماره ۴۶
محمدابراهیم باستانی پاریزی، ادیب و مورخ ایرانی، درگذشت
مهدی اخوان ثالث (۱۰ اسفند ۱۳۰۷ مشهد - ۴ شهریور ۱۳۶۹ تهران)، شاعر پرآوازه و موسیقیپژوه ایرانی بود. نام و تخلص وی در اشعارش م. امید بود.
اشعار او زمینهٔ اجتماعی دارند و گاه حوادث زندگی مردم را به تصویر کشیدهاست؛ همچنین دارای لحن حماسی آمیخته با صلابت و سنگینی شعر خراسانی و نیز در بردارندهٔ ترکیبات نو و تازه است.
اخوان ثالث در شعر کلاسیک فارسی توانا بود و در ادامه به شعر نو گرایید. از وی اشعاری در هر دو سبک به جای مانده است. همچنین او آشنا به نوازندگی تار و مقامهای موسیقیایی بود.[۱]
نشسته از چپ (ردیف اول): سیمین بهبهانی، مهدی اخوان ثالث، ابوالحسن نجفی، محمدعلی سپانلو و شهرزاد سپانلو؛ ایستاده: اسماعیل نوری علاء؛ نشسته از چپ (ردیف دوم): نعمت آزرم، حسن پستا، محمود مشرف آزاد تهرانی، ۱۳۵۹
محتویات [نهفتن]
۱ تبار
۲ جهان بینی و اندیشه
۳ زبان و بیان
۴ سبکشناسی
۵ اخوان از نگاه دیگران
۶ نقد
۷ سیاست
۸ مرگ
۹ کتابشناسی
۹.۱ سایر آثار
۱۰ نمونه اشعار
۱۱ نگارخانه
۱۲ پانویس
۱۳ منابع
۱۴ جستار وابسته
۱۵ پیوند به بیرون
تبار[ویرایش]
پدر او که علی نام داشت، یکی از سه برادری بود که از فهرج در استان یزد به مشهد کوچیده بود و از این رو آنان نام خانوادگیشان را اخوان ثالث به معنی برادران سهگانه گذاشتند.[۲]
جهان بینی و اندیشه[ویرایش]
زبان و بیان[ویرایش]
سبکشناسی[ویرایش]
چیرهدستی اخوان در شعر حماسی است. او درونمایههای حماسی را در شعرش به کار میگیرد و جنبههایی از این درونمایهها را به استعاره و نماد آراسته میکند.
به گفته برخی از منتقدین، تصویری که از م. امید در ذهن بسیاری به جا مانده این است که او از نظر شعری به نوعی نبوت و پیامآوری روی آورده و از نظر عقیدتی آمیزهای از تاریخ ایران باستان و آراء عدالتخواهانه پدیدآورده و در این راه، گاه ایراندوستی او جنبه نژادپرستانه پیدا کرده است. در واقع اخوان ثالث شعر را چنین تعریف میکند: شعر محصول بیتابی انسان در لحظاتی است که در پرتو شعور نبوت قرار میگیرد.
اما اخوان این موضوع را نمیپذیرفت و در این باره گفته است: «من به گذشته و تاریخ ایران نظر دارم. من عقده عدالت دارم. هرکس قافیه را میشناسد، عقده عدالت دارد. قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است... گهگاه فریادی و خشمی نیز داشتهام.»
شعرهای اخوان در دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ شمسی روزنه هنری تحولات فکری و اجتماعی زمان بود و بسیاری از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار با شعرهای او به نگرش تازهای از زندگی رسیدند. مهدی اخوان ثالث بر شاعران معاصر ایرانی تأثیری عمیق داشته است.
هنر اخوان در آمیزش شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته، مجموعهای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در همنسلان او و نسلهای بعد گذاشت.[۳]
اخوان از نگاه دیگران[ویرایش]
جمال میرصادقی، داستاننویس و منتقد ادبی، دربارهٔ اخوان گفتهاست: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهانبینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود.[۳]
نادر نادرپور، شاعر معاصر ایران که در سالهای نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م. امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعهای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسلهای بعد گذاشت.
نادرپور گفتهاست: «شعر او یکی از سرچشمههای زلال شعر امروز است و تأثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونهای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن برمیگشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولاً سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدیدآورد به همین دلیل در او هم تأثیری از گذشته میتوانیم ببینیم و هم تأثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی میتوان مشاهده کرد.»[۳]
اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازهای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده: «من نه سبک شناس هستم نه ناقد... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفتهام که میکوشم اعصاب و رگ و ریشههای سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم...»
هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی میداند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی میگوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار میتوان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات نظیر و جناس و غیره.[۳]
اسماعیل خویی، شاعر ایرانی مقیم بریتانیا و از پیروان سبک اخوان معتقد است که اگر دو نام از ما به آیندگان برسد یکی از آنها احمد شاملو و دیگری مهدی اخوان ثالث است که هر دوی آنها از شاگردان نیمایوشیج هستند.
به گفته خویی، اخوان از ادب سنتی خراسان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفتهاست و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کردهاست. آقای خویی میافزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپروازترین خیالهای شاعرانه بود. اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقعگرایی به نمادگرایی میرسد.
وی دربارهٔ عنصر عاطفه در شعر اخوان میگوید که اگر در شعر قدیم ایران باباطاهر را نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل برمیآید و بر دل مینشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمییابد، اخوان فرزند بی نظیر باباطاهر در این زمینهاست.[۳]
غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن میگوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطورهای کهن و تصاویری گویا نقش کردهاست.
شعر زمستان در دی ماه ۱۳۳۴ سروده شدهاست. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس میکند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداختهاست.[۳]
نقد[ویرایش]
دیدگاههای اخوان ثالث که در شعر او آشکار است، نقد شده است. نادر ابراهیمی گفت که «مهدی اخوان ثالث، کینهاش به عرب، یک کینهٔ ایستای بهمیراثرسیده است نه کینهٔ اندیشگی و پویا. او عرب را دقیقاً و برای همیشه همان عربِ هزار و پانصد سال پیش میداند، که برجای مانده است و تکان نمیخورد: یک ملّتِ واحدِ یکپارچه، بدون کمترین تغییر قشری، طبقاتی، ملّی، تاریخی، اجتماعی، و سیاسی:بدخون، بدنژاد، فاسد بالذّاته... او صدّام را بهدلیل عرب بودنش، یزید میداند نه بهدلیل عاملِ استعمار بودنش.»[۴] سپس میگوید که «هیچ شاعری در عصر ما - و شاید در جملگی اعصار - بهقدر اخوان ثالث، نامها و نشانیهای بومی و ملّی را در شعر خود بهکار نگرفته است.»
سیاست[ویرایش]
بااینکه او نخست به سیاست گرایش داشت ولی پس از رویداد ۲۸ مرداد از سیاست تا مدتی روی گرداند. چندی بعد با نیما یوشیج و شیوه سرایندگی او آشنا شد. شاهکار اخوان ثالث شعر زمستان است.[۳][۳] گفته میشود او از نزدیک شدن به صاحبان قدرت به همان اندازه پرهیز داشت که از پیوستن به صف انقلابیان. سید علی خامنهای، در سال ۱۳۷۳ در یکی از دیدارهایش با مسئولان فرهنگی کشور دربارهٔ مهدی اخوان ثالث میگوید: پس از انقلاب با او تماس گرفته و تلاش کرده او را به همکاری با جمهوری اسلامی ترغیب کند. اما اخوان پاسخ داده: بنای ما بر این است که همیشه بر سلطه باشیم نه با سلطه خامنهای میگوید: گوشی را گذاشتم و تا آخر هم سراغ او نرفتیم.
در فروردین سال ۱۳۶۹ هم خامنهای در جمع شاعران اهل مشهد دربارهٔ اخوان میگوید: نمیتوانید بروید با او بنشینید، چون او اصلاً شماها را نفی میکند؛ شماها هم او را به کلی از رگ و ریشه نفی میکنید. میبینید که این راه بسته است. اخوان درپی رد دعوت خامنهای برای همکاری با محدودیتها و بیمهریهای زیادی روبرو شد.[۵][۶] به گفته فرج سرکوهی بعد از اینکه اخوان از همکاری با خامنهای سر باز زد، در جواب او را کتک زدند و حقوق بازنشستگی اش را قطع کردند، خامنهای در خطبه نماز جمعه او را هیچ خواند و اخوان در پاسخ شعر هیچم و چیزی کم را سرود.[۷][۸]
مرتضی امیری اسفندقه این شعر را نامربوط به این موضوع و در ادامهٔ هیچسراییهای شاعرانی چون خاقانی، حافظ، بیدل و سهراب سپهری میداند و از رابطهٔ عاطفی اخوان با علی خامنهای سخن میگوید.[۹]برخی منابع گفتهاند او از دوستان دوران جوانی سیدعلی خامنهای، رهبر ایران، بود[۱۰]بنا به شواهد موجود این دوستی تا آخر عمر بین این دو نفر برقرار بود.[۱۱] سید علی خامنهای نیز گفته با اخوان دوست بوده است. پایگاه اطلاعرسانی خامنهای نیز عکسی از دستنوشتهٔ اخوان ثالث در دفتر یاداشتهای خامنهای منتشر و اعلام کرده است که وی دستور دفن اخوان در مقبرهالشعرای آرامگاه فردوسی در توس را داده است.[۱۲]
مرگ[ویرایش]
اخوان ثالث چهل روز پس از بازگشت از خانه فرهنگ آلمان در چهارم شهریور ماه سال ۱۳۶۹ در تهران از دنیا رفت. وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شدهاست.
کتابشناسی[ویرایش]
کتابشناسی
نام گونه سال انتشار انتشارات توضیحات
ارغنون مجموعه شعر ۱۳۳۰ انتشارات زمان در این کتاب اشعار اخوان ثالث در قالبهای: قصیده، قطعه، مثنوی، ترکیب بند، مستزاد و رباعی سروده شده است.[۱۳]
زمستان مجموعه شعر ۱۳۳۵ انتشارات زمان
آخر شاهنامه مجموعه شعر ۱۳۳۸ انتشارات زمان
از این اوستا مجموعه شعر ۱۳۴۴ انتشارات مروارید
منظومه (شکار) ۱۳۴۵ انتشارات مروارید
پاییز در زندان ۱۳۴۸ انتشارات روزن
عاشقانه و کبود مجموعه شعر ۱۳۴۸ انتشارات جوانه
بهترین امید مجموعه شعر ۱۳۴۸ انتشارات روزن
زندگی میگوید: اما باز باید زیست... مجموعه شعر ۱۳۵۷ انتشارات توکا اشعار این مجموعه شامل زنداننامه مهدی اخوان ثالث میباشد.
در حیاط کوچک پاییز در زندان مجموعه شعر ۱۳۵۵ انتشارات توس
دوزخ اما سرد مجموعه شعر ۱۳۵۷ انتشارات توکا
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم مجموعه شعر ۱۳۶۸ انتشارات مروارید
سایر آثار[ویرایش]
آوردهاند که فردوسی (کتاب کودکان، ۱۳۵۴)
درخت پیر و جنگل (۱۳۵۵)
پیر و پسرش (قصهای نه کوتاه برای بچهها)
نقیضه و نقیضه سازان (بحث و تحقیق ادبی)
کتاب مقالات (جلد اول)
بدعتها و بدایع نیما یوشیج (کتابی مفصل در بحث و تحقیق شیوه نو نیمایی در شعر فارسی، ۱۳۵۷)
عطا و لقای نیما یوشیج (۱۳۶۱)
برگزیده اشعار (۱۳۴۹)
گزینه اشعار (۱۳۶۸)
شاملو مردی دوست داشتنی
فریدون مُشیری (۱۳۰۵ - ۱۳۷۹) شاعر معاصر ایرانی بود.
محتویات [نهفتن]
۱ زندگی
۱.۱ تحصیل
۱.۲ سرودن شعر
۱.۳ موسیقی
۱.۴ ازدواج
۲ مرگ
۳ دربارهٔ مشیری
۴ نمونه اشعار
۵ دفترهای شعر
۶ قطعات موسیقی
۷ منابع
۸ پیوند به بیرون
زندگی[ویرایش]
فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری او به دلیل مأموریت اداری به همدان منتقل شده بود، و پدرش ابراهیم مشیری افشار در سال ۱۲۷۵ خورشیدی در همدان متولد شد، و در روزهای جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. فریدون مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران انجام داد و سپس به علت مأموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. به گفتهٔ خودش: «در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگیهایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی... از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی... در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت.»
تحصیل[ویرایش]
مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد. در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی در گذشت که اثر عمیقی در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف مشغول تحصیل گردید. روزها به کار میپرداخت و شبها به تحصیل ادامه میداد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامهها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامهٔ تحصیلش مشکلاتی ایجاد میکرد. سرانجام تحصیل را رها کرد اما کار در مطبوعات را ادامه داد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات به تمام زمینههای ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند. مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه را برعهده داشت. در همان سالها با مجلهٔ سخن به سردبیری دکتر پرویز ناتل خانلری همکاری داشت. وی در سال ۱۳۵۰ به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال ۱۳۵۷ از خدمت دولتی بازنشسته شد.
سالشمار فریدون مشیری[نهفتن]
۱۳۰۵ • تولد فریدون مشیری سی ام شهریور در تهران، خیابان عین الدوله (خیابان ایران)
۱۳۱۱ • شروع تحصیل در دبستان ادیب، پشت مسجد سپه سالار
۱۳۱۳ • حرکت به مشهد و سکونت در آنجا و تحصیل در دبستان همت
۱۳۱۹ • ادامه تحصیل در دبیرستان شاهرضا در مشهد
۱۳۲۰ • بازگشت به تهران و ادامه تحصیل در دبیرستان ادیب و دارالفنون
۱۳۲۳ • چاپ شعر «فردای ما» در روزنامه ایران ما
۱۳۴۸ • شروع به تحصیل در دانشگاه تهران در رشته حقوق قضایی
۱۳۲۴ • درگذشت مادر در ۲۸ خرداد در ۳۹ سالگی • ادامه تحصیل در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف و تلفن (بعدها دانشکده مخابرات)
۱۳۲۷ • انتقال به اداره تلگراف تجریش با سمت تلگرافچی مورس
۱۳۲۸ • خبرنگار روزنامه «شاهد» جبهه ملی درمجلس شورای ملی و آغاز فعالیتهای مطبوعاتی
۱۳۳۳ • ازدواج با اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشگاه تهران ـ آغاز همکاری با مجله روشنفکر به مدت۱۸ سال
۱۳۳۴ • انتشار کتاب «تشنه طوفان» در نوروز • تولد دخترش بهار در آبان ماه
۱۳۳۵ • انتشار کتاب «گناه دریا»
۱۳۳۶ • انتشار چاپ دوم تشنه طوفان با افزودههایی به نام «نایافته»
۱۳۳۸ • تولد پسرش بابک در اسفند ماه
۱۳۳۹ • اول اردیبهشت انتشار شعر کوچه
۱۳۴۰ • انتشار کتاب «ابر» • همکاری دائمی با مجله سخن به مدیریت شادروان دکتر خانلری
۱۳۴۱ • عضویت در شورای نویسندگان رادیو ایران
۱۳۴۴ • دریافت دیپلم ششم ادبی و راه یافتن به دانشگاه تهران
۱۳۴۵ • انتشار کتاب «یکسو نگریستن» ماجراهای شیخ ابوسعید ابوالخیر
۱۳۴۶ • انتشار چاپ دوم کتاب «ابر» با افزودههایی به نام «ابر و کوچه»
۱۳۴۷ • انتشار کتاب «بهار را باورکن» • شعر خوانی در شهر کرمان
۱۳۴۸ • انتشار کتاب «پرواز با خورشید»
۱۳۴۹ • انتشار کتاب «برگزیده اشعار» در قطع جیبی
۱۳۵۰ • همکاری با شورای موسیقی رادیو ایران • سخنرانی در رضاییه شیراز و مدرسه عالی دماوند • مدیرکل روابط عمومی شرکت مخابرات
۱۳۵۲ • مسافرت به اروپا، بازدید از شهرهای هامبورگ، پاریس
۱۳۵۳ • شرکت در سمینار شاهنامه فردوسی
۱۳۵۴ • مسافرت به لندن برای بازدید از نمایشگاه هنر اسلامی • مشاور مطبوعاتی مدیر عامل شرکت مخابرات ایران
۱۳۵۶ • انتشار کتاب «از خاموشی» • مسافرت به هندوستان، سخنرانی درکشمیر برای استادان زبان فارسی در سراسر هند
۱۳۵۷ • دریافت حکم بازنشستگی پس از ۳۳ سال خدمت اداری در فروردین ماه • استخدام در شرکت عمران و نوسازی تهران تا بهمن ماه
۱۳۶۰ • درگذشت پدر
۱۳۶۴ • انتشار کتاب «گزینه اشعار» (ریشه در خاک)
۱۳۶۵ • انتشار کتاب «مروارید مهر»
۱۳۶۷ • انتشار کتاب «آه، باران»
۱۳۷۱ • انتشار کتاب «از دیار آشتی»
۱۳۷۲ • انتشار کتاب «با پنج سخن سرا»
۱۳۷۵ • انتشار کتاب «لحظهها واحساس» شب شعر در آلمان در شهریور ماه
۱۳۷۷ • انتشار مجموعه «یک آسمان پرنده» در امریکا و سخنرانی و شعرخوانی در ۲۳ شهر و ایالت • انتشار مجموعه «دلاویزترین» • انتشار نوار شب شعر در آلمان و سخنرانی در فرانکفورت، برلین، دوسلدرف • انتشار مجموعه «زیبای جاودانه» با مقدمه عبدالحسین زرین کوب • انتشار کتاب «آواز آن پرنده غمگین»
۱۳۷۸ • انتشار چاپ هفدهم مجموعه پرواز با خورشید • برگزاری مراسم بزرگ و بی سابقه برای گرامیداشت فریدون مشیری به وسیله جوانان فرهنگ دوست در پارک نیاوران در شهریور ماه و اهدای کتاب «جشن نامه» به فریدون مشیری • انتشار کتاب جشن نامه فریدون مشیری با عنوان «به نرمی باران»، • سخنرانی در بزرگداشت بزرگان موسیقی در جزیره کیش • انتشار کتاب «شکفتنها و رستنها» مجموعه اشعار شعرای معاصر ایران،
۱۳۷۹ • انتشار کتاب «تا صبح تابناک اهورایی»، بهار ۱۳۷۹ • سخنرانی در دانشگاه شیراز در خرداد ماه • شرکت در مراسم روز پزشک در همدان در شهریور ماه • درگذشت در بامداد سوم آبان
سرودن شعر[ویرایش]
مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع کرد. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی او با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی در ۱۳۳۴ به چاپ رسید. خود او دربارهٔ این مجموعه میگوید: «چهارپارههایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا، آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث و محمد زهری بودند که به همین سبک شعر میگفتند و همه شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته بیاعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی و حافظ و فردوسی را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث میکردیم و بر آن تکیه میکردیم.»
موسیقی[ویرایش]
مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی همین دلبستگی طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه در رادیو ایران در آن سالها داشت. علاقه به موسیقی در مشیری به گونهای بوده است که هر بار سازی نواخته میشده مایه آن را میگفته، مایهشناسیاش را میدانسته، بلکه میگفته از چه ردیفی است و چه گوشهای، و بارها شنیده شده که تشخیص او در مورد برجستهترین قطعات موسیقی ایران کاملاً درست و همراه با دقت تخصصی بوده است.
فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و آمریکا سفر کرد و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت آمریکا از جمله در دانشگاههای برکلی و نیوجرسی به طور بیسابقهای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعر خوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.
معروفترین اثر وی شعر «کوچه» نام دارد که در اردیبهشت ۱۳۳۹ در مجله «روشنفکر» چاپ شد. این شعر از زیباترین و عاشقانهترین شعرهای نو زبان فارسی است.
با توجه به علاقهای که وی به عرفان و تصوف ایرانی داشت، مجموعهای از ۱۰۰ ماجرا منسوب به شیخ ابو سعید ابوالخیر را باعنوان «یکسو نگریستن و یکسان نگریستن» و با مقدمهای به قلم دکتر جواد نوربخش در اوایل دهه ۱۳۴۰ منتشر نمود.[۱]
ازدواج[ویرایش]
او در سال ۱۳۳۳ با خانم اقبال اخوان ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نامهای بابک و بهار از او به یادگار ماندهاست.
مرگ[ویرایش]
مشیری سالها از بیماری رنج میبرد و در بامداد روز جمعه ۳ آبانماه ۱۳۷۹ خورشیدی در ۷۴سالگی در تهران درگذشت. مزار او در بهشت زهرا، قطعهٔ ۸۸ (قطعهٔ هنرمندان)، ردیف ۱۶۴، شمارهٔ ۹ میباشد.
دربارهٔ مشیری[ویرایش]
عبدالحسین زرینکوب در بارهٔ شعر مشیری مینویسد:[۲] «در طی سالها شاعری، فریدون از میان هزاران فراز و نشیب روز، از میان هزاران شور و هیجان و رنج و درد هرروزینه آنچه را به روز تعلق دارد، به دست روزگاران میسپارد و به قلمرو افسانههای قرون روانه میکند. چهل سالی – بیش و کم – هست که او با همین زبان بیپیرایهٔ خویش، واژه واژه با همزبانان خویش همدلی دارد... زبانی خوشآهنگ، گرم و دلنواز. خالی از پیچ و خمهای بیان ادیبانهٔ شاعران دانشگاهپرورد و در همان حال خالی از تأثیر ترجمههای شتابآمیز شعرهای آزمایشی نو راهان غرب.»
نمونه اشعار[ویرایش]
دوبیتی:
گفته بودی که چرا محو تماشای منی آنچنان مات، که حتی مژه برهم نزنی
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه برهمزدنی
نمونه شعر نو:
بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
شعر معروف گرگ:
گفت دانایی که: گرگی خیره سر، هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک رفته رفته می شود انسان پاک
وآنکه از گرگش خورد هردم شکست گرچه انسان می نماید گرگ هست
وآن که با گرگش مدارا می کند خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر! وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند گرگ ها فرمانروایی می کنند
وآن ستمکاران که با هم محرم اند گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب با که باید گفت این حال عجیب؟...
فریدون مشیری مجموعه اشعار خود را به صورت دکلمه اجرا نموده است.
دفترهای شعر[ویرایش]
۱۳۳۴ تشنه طوفان
۱۳۳۵ گناه دریا
۱۳۳۷ نایافته
۱۳۴۰ ابر
۱۳۴۵ ابر و کوچه
۱۳۴۷ بهار را باور کن
۱۳۴۷ پرواز با خورشید
۱۳۵۶ از خاموشی
۱۳۴۹ برگزیده شعرها
۱۳۶۴ گزینه اشعار
۱۳۶۵ مروارید مهر
۱۳۶۷ آه باران
۱۳۶۹ سه دفتر
۱۳۷۱ از دیار آشتی
۱۳۷۲ با پنج سخنسرا
۱۳۷۴ لحظهها و احساس
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به فریدون مشیری در ویکیگفتاورد موجود است.
۱۳۷۸ آواز آن پرنده غمگین
۱۳۷۹ تا صبح تابناک اهورایی
۱۳۸۴ نوایی هماهنگ باران
۱۳۸۴ از دریچه ماه
قطعات موسیقی[ویرایش]
قطعات موسیقی که بر روی اشعار فریدون مشیری ساخته شده است.
سرود بهار (بوی باران)-فرهاد فخرالدینی/ فریدون فرهی - (گروه کر)
بهارم دخترم-فرهاد فخرالدینی / مرضیه
آخرین جرعه این جام-فرهاد فخرالدینی / مرضیه / علیرضا قربانی
اشتیاق-فرهاد فخرالدینی / سیما بینا / علیرضا قربانی
نیایش-فرهاد فخرالدینی / محمد رضا شجریان
می ناب-روحالله خالقی / کاوه دیلمی
دل تنگ-فؤاد حجازی / محمد اصفهانی
آلبوم لبریز-بابک مشیری
کهکشان عشق-محمد سریر/ محمد نوری
آخرین جرعة این جام- نصرالله معین
خوش بحال غنچههای نیمه باز-داریوش/فرید شبخیز / بیژن خاوری
کوچه (بی تو مهتاب)-خواننده و آهنگساز : حسین دهقان - نوازندگان : حسین دهقان و امیر حسین محمودی / سبک : پاپ
بهترین بهترین من/آزاده عظیمی/ گروه کر صمات
شبها که میسوخت/سهیل نفیسی
دام (نام ترانه: پرواز)/لوگا رامین ترکیان/مامک خادم/خسرو انصاری/گروه حقیقت انتخاب Axiom of Choice
با برگ (نام ترانه: حریق خزان) -مهیار علیزاده / علیرضا قربانی
منابع[ویرایش]
پرش به بالا ↑ یکسو نگریستن و یکسان نگریستن، شرکت سیروید با مسئولیت محدود (دهه ۱۳۴۰) و انتشارات صفی علیشاه، ۱۳۶۷، ۱۳۷۹، ۱۳۸۱، شابک: ۳-۷۷-۵۶۲۶-۹۶۴، ثبت کتابخانه ملی: ۶۰۹–۶۸م
پرش به بالا ↑ به نرمی باران، ص ۱۱۱
بهنرمی باران، جشننامهٔ فریدون مشیری، به کوشش علی دهباشی، تهران ۱۳۷۸
کریمی، یوسف، زندگینامهٔ مشهورترین شاعران ایران، تهران: ۱۳۸۵، ص۱۱۳.